دیوان حافظ , فال , اشعار کوتاه
دیوان حافظ , فال , اشعار کوتاه

دیوان حافظ , فال , اشعار کوتاه

معروف ترین اشعار

فال حافظ

سلام به همه دوستای گلم



برای گرفتن فال حافظ ابتدا نیت کرده و سپس روی تصویر زیر کلیک نمائید.


ادبیات عمومی و توضیحات

قالب های شعر فارسی

 

مقدمه
منظور از قالب یک شعر، شکل آرایش مصرع ها و نظام قافیه آرایی آن است. شعر به مفهوم عام خود نه در تعریف می گنجد و نه در قالب، ولی شاعران و مخاطبان آنها، به مرور زمان به تفاهم هایی رسیده اند و شکلهایی خاص را در مصراع بندی و قافیه آرایی شعر به رسمیت شناخته اند.

به این ترتیب در طول تاریخ، چند قالب پدید آمده و ؛ شاعران کهن ما کمتر از محدوده این قالبها خارج شده اند. فقط در قرن اخیر، یک تحوّل جهش وار داشته ایم که اصول حاکم بر قالبهای شعر را تا حدّ زیادی دستخوش تغییر کرده است.


1- قالبهای کهن

در قالبهای کهن، شعر از تعدادی مصراع هموزن تشکیل می شود. موسیقی کناری نیز همواره وجود دارد و تابع نظم خاصی است.
هر قالب، فقط به وسیله نظام قافیه آرایی خویش مشخّص می شود و وزن در این میان نقش چندانی ندارد. از میان بی نهایت شکلی که می توان برای قافیه آرایی داشت، فقط حدود چهارده شکل باب طبع شاعران فارسی قرار گرفته و به این ترتیب، قالبهای شعری رایج را پدید آورده است :
قصیده

مثنوی

غزل

قطعه

ترجیع بند

ترکیب بند

مسمط

مستزاد

رباعی

دو بیتی

تصنیف

چهارپاره

مفرد

تضمین



2- قالبهای نوین


تا اوایل قرن حاضر هجری شمسی ،شاعران ما دو اصل کلی تساوی وزن مصراعهای شعر و نظم ثابت قافیه ها را رعایت کرده اند و اگر هم نوآوری در قالبهای شعر داشته اند، با حفظ این دو اصل بوده است. در آغاز این قرن، شاعرانی به این فکر افتادند که آن دو اصل کلّی را به کنار گذارندو نوآوری را فراتر از آن حدّ و مرز گسترش دهند. شعری که به این ترتیب سروده شد، شکلی بسیار متفاوت با شعرهای پیش از خود داشت.
در این گونه شعرها، شاعر مقیّد نیست مصراعها را وزنی یکسان ببخشد و در چیدن مصراعهای هم قافیه، نظامی ثابت را ـ چنان که مثلاً در غزل یا مثنوی بود ـ رعایت کند. طول مصراع، تابع طول جمله شاعر است و قافیه نیز هرگاه شاعر لازم بداند ظاهر می شود. در این جا آزادی عمل بیشتر است و البته از موسیقی شعر کهن بی بهره است.
پدیدآورنده جدی این قالبها را نیما یوشیج می شمارند،. البته پیش از نیما یوشیج نیز اندک نمونه هایی از این گونه شعر دیده شده است، ولی نه قوّت آن شعرها در حدّی بوده که چندان قابل اعتنا باشد و نه شاعران آنها با جدّیت این شیوه را ادامه داده اند.
نوگرایی نیما و پیروان او، فقط در قالبهای شعر نبود. آنها در همه عناصر شعر معتقد به یک خانه تکانی جدّی بودند و حتّی می توان گفت تحوّلی که به وسیله این افراد در عناصر خیال و زبان رخ داد، بسیار عمیق تر و کارسازتر از تحوّل در قالب شعر بود.
شاعران کهن سرا می کوشیدند نظام موسیقیایی را حفظ کنند هرچند در این میانه آسیبی هم به زبان و خیال وارد شود و شاعران نوگرا می کوشند آزادی عمل خویش در خیال و زبان را حفظ کنند هرچند آسیبی متوجه موسیقی شود. پس می توان گفت پیدایش شعر نو، ناشی از یک سبک و سنگین کردن مجدّد عناصر شعر و ایجاد توازنی نوین برای آنها بوده است.
قالب نیمایی

شعر آزاد

شعر سپید

 




اینک به اجمال به شرح و توضیح قالب های شعر فارسی می پردازیم. ابتدا به بیان قالب های سنتی می پردازیم :

قصیده


قصیده نوعی از شعر است که دو مصراع بیت اول و مصراع های دوم بقیه ی بیت های آن هم قافیه اند.
طول قصیده از 15 بیت تا 60 بیت می تواند باشد.

لحن و موضوع قصیده حماسی است و در آن از مدح و مفاخره و هجو و ذم و .... سخن می رود و مسائل دیگر از قبیل مسائل اخلاقی و دینی و وصف طبیعت در قصیده جنبه فرعی دارد.

هر چند قصاید شاعرانی چون ناصرخسرو به موضوعات مذهبی و فلسفی و منوچهری و خاقانی به وصف طبیعت و سنایی به عرفان و مسعود سعد به حسبیه معروفند اما مضمون اصلی قصیده مدح است و در قصاید عنصری و انوری نیز موضوع اصلی مدح کردن شاهان است.

قصیده قالب رایح شعر فارسی از اوایل قرن چهارم تا پایان قرن ششم است و از این تاریخ به بعد غزل اندک اندک جای آن را می گیرد اما اوج قصیده سرائی در قرون پنجم و ششم است.

در قرن ششم بر اثر تحولات سیاسی و اجتماعی که رخ می دهد (بر روی کار آمدن سلجوقیان) بازار مدح از رونق می افتد و تصوف رواج می یابد و قصیده که اصل موضوع آن ستایش ممدوح در پایان شعر است جای خود را به دیگر قالب های شعری می دهد هر چند از این دوره به بعد هم قصیده دیده می شود اما دیگر قالب رایج نیست و غزل حتی وظیفه اصلی قصیده که مدح باشد را نیز بر عهده می گیرد.

سرانجام در قرن هفتم سعدی در طی قصیده ای مرگ قصیده را رسماً اعلام می کند و ساختمان سنتی آن در هم می شکند.

بعضی قصیده را "حماسه دروغین" خوانده اند چرا که در ادبیات حماسی قهرمان اغلب یک موجود اساطیری است که کارهای عجیب و خارج از توان بشر معمولی انجام می دهد ولی در قصیده همه ی این صفات در مورد شخصی که کاملاً او ا می شناسیم و می دانیم هیچ یک از این کارها را نمی تواند بکند بکار می رود.

در قصیده هایی که در مدح سلطان محمد غزنوی سروده شده است به نمونه های خوبی از این اغراق ها بر می خوریم که حتی اندکی هم با واقعیت شخصیت او سازگار نبوده است.

نمونه ای از قصیده

قصیده "بهاریه" فرخی شامل صد و بیست و پنج بیت و در مدح سلطان محمود غزنوی است که برای نمونه ابیاتی از آن نقل می شود:

بهار تازه دمید، ای به روی رشک بهار
بیا و روز مرا خوش کن و نبید بیار
همی به روی تو ماند بهار دیبا روی
همی سلامت روی تو و بقای بهار
رخ تو باغ من است و تو باغبان منی
مده به هیچکس از باغ من، گلی، ز نهار!
به روز معرکه، بسیار دیده پشت ملوک
به وقت حمله، فراوان دریده صف سوار
همیشه عادت او بر کشیدن اسلام
همیشه همت او نیست کردن کفار
عطای تو به همه جایگه رسید و، رسد
بلند همت تو بر سپهر دایره وار
کجا تواند گفتن کس آنچه تو کردی
کجا رسد بر کردارهای تو گفتار؟
تو آن شهی که ترا هر کجا شوی، شب و روز
همی رود ظفر و فتح، بر یمین و یسار
خدایگان جهان باش، وز جهان برخور
به کام زی و جهان را به کام خویش گذار

 

غزل

"غزل" در لغت به معنی "حدیث عاشقی" است. در قرن ششم که قصیده در حال زوال بود "غزل" پا گرفت و در قرن هفتم رسما قصیده را عقب راند و به اوج رسید.

در قصیده موضوع اصلی آن است که در آخر شعر "مدح" کسی گفته شود و در واقع منظور اصلی "ممدوح" است اما در غزل "معشوق" مهم است و در آخر شعر شاعر اسم خود را می آورد و با معشوق سخن می گوید و راز و نیاز می کند.
این "معشوق" گاهی زمینی است اما پست و بازاری نیست و گاهی آسمانی است و عرفانی.

ابیات غزل بین 5 تا 10 ییت دارد و دو مصراع اولین بیت و مصراع دوم بقیه ابیات هم قافیه اند.

غزل را می توان به شکل زیر تصویر کرد:

......................الف///////// ...................... الف
...................... ب ////////// ...................... الف
...................... ج ////////// ...................... الف

موضوعات اصلی غزل بیان احساسات و ذکر معشوق و شکایت از بخت و روزگار است. البته موضوع غزل به این موضوعات محدود نمی شود و در ادب فارسی به غزل هایی بر می خوریم که شامل مطالب اخلاقی و حکیمانه هستند.

هر چند غزل فارسی تحت تأثیر ادبیات عرب بوجود آمد بدین معنی که در ادبیات عرب قصاید غنائی رواج یافت (در این زمان قصیده در ایران مدحی بود و غزل فقط در قسمت اول آن دیده می شود) و در قرن پنجم به تقلید از این قصاید غنایی غزل فارسی به عنوان نوع مستقلی از قصیده جدا شد، اما موضوعات غزل فارسی اصالت دارد و مثلاً غزل عرفانی به سبک شاعران ما در ادبیات عرب نادر است.



نمونه ای از غزل سعدی:

هزار جهد بکردم که سر عشق بپوشم
نبود بر سر آتش میسرم که نجوشم
به هوش بودم از اول که دل به کس نسپارم
شمایل تو بدیدم نه صبر ماند و نه هوشم
حکایتی ز دهانت به گوش جان من آمد
دگر نصیحت مردم حکایتست به گوشم
مگر تو روی بپوشی و فتنه بازنشانی
که من قرار ندارم که دیده از تو بپوش
من رمیده دل آن به که در سماع نیایم
که گر به پای درآیم به دربرند به دوشم
بیا به صلح من امروز در کنار من امشب
که دیده خواب نکردست از انتظار تو دوشم
مرا به هیچ بدادی و من هنوز بر آنم
که از وجود تو مویی به عالمی نفروشم
به زخم خورده حکایت کنم ز دست جراحت
که تندرست ملامت کند چو من بخروشم
مرا مگوی که سعدی طریق عشق رها کن
سخن چه فایده گفتن چو پند میننیوشم
به راه بادیه رفتن به از نشستن باطل
و گر مراد نیابم به قدر وسع بکوشم

نمونه ای از غزل حافظ:

ای پادشه خوبان داد از غم تنهایی
دل بی تو به جان آمد وقت است که بازآیی
دایم گل این بستان شاداب نمیماند
دریاب ضعیفان را در وقت توانایی
دیشب گله زلفش با باد همیکردم
گفتا غلطی بگذر زین فکرت سودایی
صد باد صبا این جا با سلسله میرقصند
این است حریف ای دل تا باد نپیمایی
مشتاقی و مهجوری دور از تو چنانم کرد
کز دست بخواهد شد پایاب شکیبایی
یا رب به که شاید گفت این نکته که در عالم
رخساره به کس ننمود آن شاهد هرجایی
ساقی چمن گل را بی روی تو رنگی نیست
شمشاد خرامان کن تا باغ بیارایی
ای درد توام درمان در بستر ناکامی
و ای یاد توام مونس در گوشه تنهایی
در دایره قسمت ما نقطه تسلیمیم
لطف آن چه تو اندیشی حکم آن چه تو فرمایی
فکر خود و رای خود در عالم رندی نیست
کفر است در این مذهب خودبینی و خودرایی
زین دایره مینا خونین جگرم می ده
تا حل کنم این مشکل در ساغر مینایی
حافظ شب هجران شد بوی خوش وصل آمد
شادیت مبارک باد ای عاشق شیدایی

نمونه ای از غزل عراقی:

نخستین باده کاندر جام کردند
ز چشم مست ساقی وام کردند
چو با خود یافتند اهل طرب را
شراب بیخودی در جام کردند
ز بهر صید دلهای جهانی
کمند زلف خوبان دام کردند
به گیتی هرکجا درد دلی بود
بهم کردند و عشقش نام کردند
جمال خویشتن را جلوه دادند
به یک جلوه دو عالم رام کردند
دلی را تا به دست آرند، هر دم
سر زلفین خود را دام کردند
چو خود کردند راز خویشتن فاش
عراقی را چرا بدنام کردند؟

 

قطعه

"قطعه" شعری است که معمولاً مصراع های اولین بیت آن هم قافیه نیستند ولی مصراع دوم تمام ادبیات آن هم قافیه اند. طول قطعه دو بیت یا بیشتر است.

......................الف///////// ...................... ب
...................... ج ////////// ...................... ب
...................... د ////////// ...................... ب

قطعه را بیشتر در بیان مطالب اخلاقی و تعلیمی و مناظره و نامه نگاری بکار می برند.

قدیمی ترین قطعه ها مربوط به ابن یمین است و از بین شاعران معاصر پروین اعتصامی نیز بیشتر اشعارش را در قالب قطعه سروده است.

پروین اعتصامی مناظره های زیادی در قالب قطعه دارد از قبیل مناظره نخ و سوزن، سیر و پیاز و ......

شکل تصویری قطعه به شکل زیر است:



علت اسم گذاری قطعه این است که شعری با قالب قطعه مانند آن است که از وسط یک قصیده برداشته شده باشد و در واقع قطعه ای از یک قصیده است.

نشنیده ای که زیر چناری کدوبنی ----- بررست و بردمید بر او بر، به روز بیست

پرسیدازچنار که توچند روزه ای؟ ----- گفتا چنار سال مرا بیشتر ز سی است

خندید پس بدو که من از تو به بیست روز ----- برتر شدم بگوی که این کاهلیت چیست؟

او را چنارگفت که امروز ای کدو ----- باتو مراهنوز نه هنگام داوری است

فردا که بر من و تو وزد باد مهرگان ----- آنگه شود پدید که نامرد و مرد کیست!!!

(انوری)
 

مثنوی

واژه ی مثنوی از کلمه ی "مثنی" به معنی دوتائی گرفته شده است. زیرا در هر بیت دو قافیه آمده است که با قافیه بیت بعد فرق می کند.

از آنجا که مثنوی به لحاظ قافیه محدودیت ندارد بیشتر برای موضوعات طولانی به کار می رود.

خصوصیات مثنوی باعث شده است که داستان ها اغلب در قالب مثنوی سروده شوند. علاوه بر داستان سرایی، برای هر موضوعی که طولانی باشد هم از مثنوی استفاده می شود.

مثلاً در ادبیات آموزشی مثل آموزه های صوفیان هم از قالب مثنوی بهره می برده اند.

سرودن مثنوی از قرن سوم و چهارم هجری آغاز شده است که از بهترین مثنوی ها می توان به شاهنامه فردوسی، حدیقه سنایی، خمسه نظامی و مثنوی مولوی اشاره کرد.

قدیمی ترین مثنوی سروده شده- که اکنون به جز چند بیت چیزی از آن در دست نیست- مربوط به رودکی است که متن کلیله و دمنه را در قالب مثنوی به نظم در آورده بود.

نمونه ای از مثنوی از بوستان سعدی

حکایت

یکی گربه در خانه زال بود----- که برگشته ایام و بد حال بود
روان شد به مهمان سرای امیر----- غلامان سلطان زدند شر به تیر
چکان خونش از استخوان می دوید---همی گفت و از هول جان می دوید
اگر جستم از دست این تیر زن----- من و موش و ویرانه پیر زن

 

 

ترجیع بند
ترجیع بند از چند قطعه شعر تشکیل شده است که هر کدام از این قطعه شعرها دارای قافیه و وزن یکسان هستند و در آخر هر رشته شعر یک بیت یکسان با قافیه ای جداگانه تکرار می شود.

بهترین ترجیح بندهای مربوط به سعدی ، هاتف و فرخی است.

از ترجیع بندهای معروف ادبی فارسی ترجیع بند هاتف است که بیت ترجیع آن این است:


که نیکی هست و هیچ نیست جز او ----- وحده لا اله الا هو



نمونه ای از ترجیع بند از دیوان سعدی

دردا که به لب رسید جانم ----- آوخ که ز دست شد عنانم

کس دید چو من ضعیف هرگز ----- کز هستی خویش در گمانم

پروانه ام اوفتان و خیزان ----- یکبار بسوز و وارهانم

گر لطف کنی به جای اینم ----- ورجور کنی سرای آنم

بنشینم و صبر پیش گیرم ----- دنباله کار خویش گیرم

زان رفتن و آمدن چگویم ----- می آیی و می روم من از هوش

یاران به نصیحتم چه گویند ----- بنشین و صبور باش و مخروش

ای خام، من این چنین در آتش ----- عیبم مکن ار برآورم جوش

تا جهد بود به جان بکوشم ----- و آنگه به ضرورت از بن گوش

بنشینم و صبر پیش گیرم ----- دنباله ی کار خویش گیرم

ای بر تو قبای حسن چالاک ----- صد پیرهن از جدائیت چاک

پیشت به تواضع است گویی ----- افتادن آفتاب بر خاک

ما خاک شویم و هم نگردد ----- خاک درت از جبین ما پاک

مهر از تو توان برید هیهات ----- کس بر تو توان گزید حاشاک

بنشینم و صبر پیش گیرم ----- دنباله ی کار خویش گیرم

** توضیح: به علت طولانی بودن ترجیع بند تنها قسمتهایی از آن انتخاب شده است که نشان دهنده ساختار شعری ترجیع بند باشد.

 

ترکیب بند

ترکیب بند از لحاظ ساختار شعری مانند "ترجیع بند" است و تنها تفاوت آن این است که بیت تکرار شده در بین قطعه های شعر یکسان نیستند.

از ترکیب بندهای معروف ترکیب بند محتشم کاشانی در توصیف واقعه ی کربلاست.





نمونه ی ترکیب بند از وحشی بافقی


دوستان شرح پریشانی من گوش کنید ----- داستان غم پنهانی من گوش کنید

قصه بی سر و سامانی من گوش کنید ----- گفت و گوی من و حیرانی من گوش کنید

شرح این آتش جانسوز نهفتن تا کی

 سوختم سوختم این سوز نهفتن تا کی

روزگاری من و دل ساکن کویی بودیم ----- ساکن کوی بت عربده جویی بودیم

عقل و دین باخته، دیوانه رویی بودیم ----- بسته سلسله ی سلسله مویی بودیم

کس در آن سلسله غیر از من و دل بند نبود

 یک گرفتار از این جمله که هستند نبود

نرگس غمزه زنش این همه بیمار نداشت -----سنبل پر شکنش هیچ گرفتار نداشت

این همه مشتری و گرمی بازار نداشت ----- یوسفی بود ولی هیچ خریدار نداشت

اول آن کس که خریدار شدش من بودم

 باعث گرمی بازار شدش من بودم


** توضیح: به علت طولانی بودن، تنها قسمت هایی از ترکیب بند که نشان دهنده ی ساختار شعری آن باشد انتخاب شده است.

 

 

مسمط

مجموعه جدید مصراع همقافیه (بند مسمط) و یک مصراع که قافیه آن مستقل است. (رشته مسمط یا مصراع تسمیط) و این شکل چند بار با قافیه های متفاوت تکرار می شود.

و اما مصراع های جدا با هم قافیه دارند، بدین نحو: الف�الف�الف�ی� ب�ب�ب� ی � ح� ح�ج�ی به مسمط هایی که بند مسمط و رشته مسمط آنها مجموعه سه مصراع باشد مسمط مثلث به چهار مصراع مربع و به پنج مصراعی مخمس و به شش مصرایی مسدس گویند. مسمط حداقل مثلث و حداکثر (معمولاً) مسدس است و همه مسمطات منوچهری مسدس است.



مانند:

گویی بط سپید جامه به صابون زده است --- کبک دری ساق پای در قدح خون زده است

بر گل تر دلیب، گنج فریدون زده است --- لشگر چین در بهار، خیمه به هامون زده است

لاله سوی جویبار خرگه بیرون زده است --- خیمه آن سبزگون خرگه این آتشین



باز مرا طبع شعر سخت به جوش آمده است � کم سخن عندلیب،دوش به گوش آمده است

از شغب مردمان لاله به جوش آمده است --- زیر به بانگ آمده است بم بخروش آمده است

نسترن مشکبوی، مشک فروش آمده است --- سیمش در گردن است، مشکش در آستین



مسمط معمولاً ساختمان قصیده را دارد اول آن تغزل است و بعد تخلص به مدح می پردازد. این نوع جدید مسمط است که به ابتکار منوچهری از مسمط قدیم ساخته شده است، مسمط قدیم بیتی است چند لختی که لخت های آن یک قافیه دارند (قافیه درونی) و لخت آخری آن با لخت های آخر ابیات دیگر هم قافیه است (قافیه بیرونی) او گاهی به این گونه اشعار شعر مسجع گویند و نمونه آن در اشعار مولانا زیاد است.


دیده سیرست مرا جان دلیرست مرا ----- زهره شیرست مرا، زهره تابیده شدم

شکر کند عاشق حق، کز همه بردیم سبق ---- بر زبر هفت طبق، اختر رخشنده شدم

باش چو شطرنج روان خامش و خود جمله زبان----- کز رخ آن شاه جهان فرخ و فرخنده شدم


این ابیات را می توان به شکل زیر (مسمط و مربع) نوشت:

دیده سیرت مرا ----- جان دلبراست مرا

زهره شیرست مرا ---- زهره تابنده شدم

که هر مصراع آن دو بار مفتعلن و به اصطلاح عروصی مربع است که در شعر فارسی مفعول نیست و ابیات فارسی معمولاً مسدس و یا مثمن هستند. از این رو منوچهری این پاره ها را طولانی تر کرد و به حد مصراع مفعول در شعر فارسی رساند.

 

 

مستزاد

مستزاد شعری است که در آخر مصراع های یک رباعی یا غزل یا قطعه، جمله ی کوتاهی از نثر آهنگین و مسجع اضافه می کنند که از لحاظ معنی به آن مصراع مربوط است ولی با وزن اصلی شعر هماهنگ نیست.

در واقع کلمه ی مستزاد به معنی "زیاد شده" هم همین معنی را می دهد و علت نام گذاری این نوع شعر هم قطعه اضافه شده در پایان هر مصراع است.




نمونه ی چند مستزاد

گیرم که ز مال و زر کسی قارون شد ---------- مرگ است زپی!

یا آن که به علم و دانش افلاطون شد ---------- کو حاصل وی؟

اندوخته ام ز کف همه بیرون شد ---------- کو ناله ی نی؟

ز اندیشه کونین دلم پرخون شد ---------- کو ساغر می؟
(مشتاق اصفهانی)

گر حاجت خود بری به درگاه خدا ---------- با صدق و صفا

حاجات ترا کند خداوند روا ---------- بی چون و چرا

ز نهار مبر حاجت خود در بر خلق ---------- با جامه ی دلق

کز خلق نیاید کرم وجود و عطا ---------- بی شرک و ریا
(سنا)

 



رباعی


"رباعی" از کلمه ی "رباع" به معنی "چهارتایی" گرفته شده است.

"رباعی" شعری است چهار مصراعی که بر وزن "لاحول و لاقوة الابالله" سروده می شود.

سه مصراع اول رباعی تقریباً مقدمه ای برای منظور شاعر هستند و حرف اصلی در مصراع چهارم گفته می شود.

رباعی در قدیم را از لحاظ موضوع می توان به سه دسته تقسیم کرد:

الف) رباعی عاشقانه: مثل رباعی های رودکی

ب) رباعی صوفیانه : مثل رباعی های ابوسعید ابوالخیر، عطار و مولوی

ج) رباعی فلسفی: مثل رباعی های خیام




شکل رباعی به صورت زیر است:

..................... الف ///////// ..................... الف

..................... ب ///////// ....................... الف

البته در زمانهای قدیم بعضی رباعی ها دارای چهار مصراع هم قافیه بودند.

نمونه هایی از رباعی:

جز من اگرت عاشق شیداست بگو ----- ور میل دلت به جانت ماست بگو

ور هیچ مرا در دل تو جاست بگو ----- گر هست بگو، نیست بگو، راست بگو
(مولوی)

هر سبزه که بر کنار جویی رسته است ---- گویی زلب فرشته خویی رسته است

پا بر سر سبزه تا به خواری ننهی ---- کان سبزه ز خاک لاله رویی رسته است
(خیام)

 

 

دوبیتی

کلمه ی "دوبیتی" علاوه بر اینکه در مورد رباعی به کار می رود به معنی شعری است که دارای چهار مصراع است. دوبیتی شعری است که دارای چهار مصراع است و می تواند در هر وزنی سروده شود. رباعی نیز در واقع یک نوع دوبیتی است که وزن خاصی دارد. بیشتر دو بیتی های مربوط به بابا طاهر است.


نمونه هایی از دو بیتی های باباطاهر:

دل عاشق به پیغامی بسازد ----- خمارآلوده با جامی بسازد

مرا کیفیت چشم تو کافی است ----- ریاضت کش به بادامی بسازد

***

ز دست دیده و دل هر دو فریاد ----- هر آنچه دیده بیند دل کند یاد

بسازم خنجری نیشش ز فولاد-------------زنم بر دیده تا دل گردد آزاد

***

جوونی هم بهاری بود و گذشت ----- به ما یک اعتباری بود و بگذشت

میون ما و تو یک الفتی بود. ------ که آن هم نوبهاری بود و گذشت

 

 

تصنیف

بوی جوی مولیان آید همی ------ یاد یار مهربان آید همی

این شعر منسوب به رودکی را که همراه با چنگ خوانده میشده شاید بتوان تصنیف دانست و از آن به بعد نیز عده ای از شاعران اشعار خویش را همراه با عود و چنگ می خوانده اند.

در قرن ششم و هفتم تصنیف سرائی معمول بوده چنانکه دولتشاه سمرقندی نوشته است عبدالقادر عودی برای ابن حسام هروی (متوفی به سال 737- ه � ق) تصنیفی سرود.

در روزگار صفویه نیز سرودن تصنیف معمول و متداول بوده است از جمله تصنیف سازان می توان به شاهمراد خوانساری اشاره کرد که تصنیف های متعددی را سرود.

در عهد زندیه تصنیف های زیادی درباره رشادت لطفعلی خان زند سروده شد.

در زمان ناصرالدین شاه قاجار نیز ترانه های زیادی دهان به دهان برگشت که می توان به تصنیف هائی که درباره ظل السلطان در دوران حکومتش در اصفهان و یا تصنیف درباره ی ماشین دودی شهر ری اشاره شد اما مشهورترین تصنیف ساز دوره قاجاریه میرزا علی اکبر خان شیدا بود که همراه با تصنیف، سه تار می زد.

عارف قزوینی تصنیف ساز و شاعر معروف اولین کسی بود که تصنیف را برای مقاصد سیاسی و میهنی سرود
ملک الشعرای بهار و رهی معیری نیز از تصنیف سازان معروف بودند.

نمونه ای از تصنیف های ملک الشعرای بهار که در دستگاه ماهور خوانده می شود:

زمن نگارم / خبر ندارد/ بحال زارم/ نظر ندارد

خبر ندارم / من از دل خود / دل من از من / خبر ندارد

کجا رود دل که دلبرش نیست/ کجا پرد مرغ / که پر ندارد

امان ازین عشق / فغان ازین عشق / که غیر خون / جگر ندارد

همه سیاهی/ همه تباهی / مگر شب ما / سحر ندارد

بهار مضطر مثال دیگر / که آه و زاری / اثر ندارد

 

 

چهارپاره

"چهارپاره" از قالب های جدیدی است که همزمان با رواج شعر نو بوجود آمده است.

"چهارپاره" مجموعه ای از دو بیتی هایی است که در کل یک شعر را می سازند.

دو بیتی های تشکیل دهنده چهارپاره از لحاظ قافیه با هم تفاوت دارند.

نمونه ای از چهارپاره:


فالگیر


کند وی آفتاب به پهلو فتاده بود ----- زنبورهای نور زگردش گریخته


در پشت سبزه های لگدکوب آسمان----- گلبرگ های سرخ شفق تازه ریخته


***


کف بین پیرد باد درآمد ز راه دور ----- پیچیده شال زرد خزان را به گردنش


آن روز میهمان درختان کوچه بود ----- تا بشنوند راز خود از فال روشنش



***



در هر قدم که رفت درختی سلام گفت----- هر شاخه دست خویش به سویش دراز کرد


او دست های یک یکشان را کنار زد ----- چون کولیان نوای غریبانه ساز کرد



***



آن قدر خواند که زاغان شامگاه ----- شب را ز لابلای درختان صدا زدند


از بیم آن صدا به زمین ریخت برگ ها----- گویی هزار چلچله را در هوا زدند



***



شب همچو آبی از سراین برگ ها گذشت ----- هر برگ همچو نیمه دستی بریده بود


هر چند نقشی از کف این دست ها نخواند ----- کف بین باد طالع هر برگ دیده بود

(نادر نادرپور)

 

 

 

مفردات


هر شعری حداقل یک بیت دارد.

"مفرد" شعری تک بیتی است که شاعر تمام مقصود خود را در همان یک بیت بیان می کند.

"مفرد" یا همان "تک بیت" اغلب برای بیان نکته های اخلاقی به کار می رود.

در "مفرد" گاهی دو مصراع هم قافیه هستند و گاهی دارای قافیه نیستند.


بعضی از شعرا دارای تک بیت های زیادی هستند، مانند سعدی که در پایان دیوانش به تعداد زیادی از این "مفرد" ها بر می خوریم که تحت عنوان "مفردات" تقسیم بندی شده اند.

بعضی گفته اند که "مفرد" در واقع همان ضرب المثل است که به شعر بیان شده است.

نمونه هایی از مفرد:

پای ملخی نزد سلیمان بردن ----- زشت است ولیکن هنر است از موری

***

مردی نه به قوت است و شمشیر زنی ----- آن است که جوری که توانی نکنی

 

 

تضمین

تضمین به طور کلی به این معنی است که قطعاتی از شعر شاعر دیگری را در داخل شعر خود بیاورند.

در بین شاعران قدیمی چون حافظ و سعدی و ... تضمین به این معنا بوده است که با ذکر اسم شاعر، مصراع یا بیتی از شعر او را در میان غزل یا قصیده خود بیاورند.

مثلاً سعدی غزلی دارد که این گونه شروع می شود:

من از آن روز که در بند تو ام آزادم ----- پادشاهم که به دست تو اسیر افتادم

و حافظ در غزلی مصراع اول این غزل را به این صورت تضمین کرده است.

زلف بر باد مده تا ندهی بر بادم ----- ناز بنیاد مکن تا نَکَنی بنیادم


و در آخر، مصراع سعدی را تضمین می کند و می گوید:

حافظ از جو ر تو، حاشا که بگرداند روی ---- من از آن روز که در بند تو ام آزادم

اما تضمین در بین شعرای سده ی اخیر به این معنی است با شعری از شعرای قدیمی مسمط بسازند.

مثلاً غزلی از سعدی یا حافظ را تضمین می کنند و با اضافه کردن ابیاتی هم وزن و هم قافیه مصراع های اول آن شعر، شعری می سرایند که در قالب مسمط چهار یا پنج یا شش مصراعی است.

این نوع تضمین در قدیم مرسوم نبوده و در سالهای اخیر متداول شده است.

یکی از تضمین های معروف مربوط به ملک الشعرای بهار است ک غزلی از سعدی را تضمین کرده است.

قسمتی از این شعر در زیر آورده شده است:

ابیاتی که به رنگ نارنجی آورده شده است مربوط به غزلی از سعدی است که ملک الشعرای بهار آن را در بین شعر خود آورده است.


سعدیا! چون تو کجا نادره گفتاری هست؟ ----- یا چو شیرین سخنت نخل شکر باری هست؟

یا چو بستان و گلستان تو گلزاری هست؟----- هیچم ار نیست، تمنای توام باری هست

مشنو ای دوست! که غیر از تو مرا یاری هست ----- یا شب و روز بجز فکر توام کاری هست



لطف گفتار تو شد دام ره مرغ هوس----- به هوس بال زد و گشت گرفتار قفس

پایبند تو ندارد سر دمسازی کس----- موسی اینجا بنهد رخت به امید قبس

به کمند سر زلفت نه من افتادم و بس----- که به هر حلقه‌ی زلف تو گرفتاری هست



بی‌گلستان تو در دست بجز خاری نیست----- به ز گفتار تو بی‌شائبه گفتاری نیست

فارغ از جلوه‌ی حسنت در و دیواری نیست----- ای که در دار ادب غیر تو دیاری نیست!

گر بگویم که مرا با تو سر و کاری نیست----- در و دیوار گواهی بدهد کاری هست



روز نبود که به وصف تو سخن سر نکنم----- شب نباشد که ثنای تو مکرر نکنم

منکر فضل تو را نهی ز منکر نکنم ----- نزد اعمی صفت مهر منور نکنم

صبر بر جور رقیبت چه کنم گر نکنم؟----- همه دانند که در صحبت گل خاری هست
 

 




در پایان به شرح و توضیح مهمترین قالب های نو می پردازیم:

شکل نیمائی که به آن شعر آزاد گویند.

نیمایی شعری است با وزن عروضی منتها ارکان آن مانند شعر سنتی محدود به دو و سه و چهار رکن نیست و قافیه جای منظم و مشخصی ندارد. اشعار نیما و اخوان و فروغ و سپهری و بیشتر شاعران نو پرداز بدین شکل است.


نمونه ای از شعر نیمایی از فروغ فرخزاد:

"هدیه"

من از نهایت شب حرف می زنم
من از نهایت تاریکی
و از نهایت شب حرف می زنم

***

اگر به خانه من آمدی برای من ای مهربان چراغ بیاور
و یک دریچه که از آن
به ازدحام کوچه خوشبخت بنگرم


__________________________________________________ _____________________________________

سپید

شکل شاملوئی که بدان شعر سپید گویند. این نوع از شعر وزن و آهنگ دارد منتها عروضی نیست و قافیه در آن جای ثابتی ندارد. اغلب شعرهای احمد شاملو چنین است:

نمونه ای از شعر احمد شاملو:

"سرود برای مرد روشن که به سایه رفت"

قناعت وار
تکیده بود
باریک و بلند
چون پیامی دشوار
در لغتی
با چشمانی از سؤال و عسل
و رخساری بر تافته از حقیقت و باد
مردی با گردش آب
مردی مختصر
که خلاصه خود بود
خر خاکی های در جنازه ات به سوء ظن می نگرند

***

بیش از آن که خشم صاعقه خاکسترش کند
تسمه از گرده گاو توفان کشیده بود
آزمون ایمان های کهن را
بر قفل معجرهای عقیق
دندان فرسوده بود
بر پرت افتاده ترین راه ها
پو زار کشیده بود
رهگذری نا منتظر
که هر بیشه و هر پل آوازش را می شناخت

***

جاده ها با خاطره ی قدم های تو بیدار می مانند
که روز را پیشباز می رفتی
هر چند سپیده تو را
از آن پیشتر دمید
که خروسان بانگ سحر کنند
مرغی در بال هایش شکفت
باغی درد رختش
ماد رعتاب تو می شکوفیم
در شتابت
مادر کتاب تو می شکوفیم
در دفاع از لبخند تو
که یقین است و باور است
دریا به جرعه ای که تو از چاه خورده ای حسادت می کند

این شعر را احمد شاملو در رثای جلال آل احمد سروده است.

__________________________________________________ _____________________________________


موج نو
شعر موج نونه تنها وزن عروضی ندار بلکه آهنگ و موسیقی آن حتی مانند شعر سپید هم مشخص نیست و در حقیقت فرق آن با نثر در معنای آن است.

در شعر سپید تشبیهات و استعارات با زبان شعر بیان می شود و جز لطافت و تاثیرگذار معنوی، در ظاهر فرقی با نثر ندارد.

نمونه ی شعر موج از احمد رضا احمدی:

"قلب تو....."

قلب تو هوا را گرم کرد
در هوای گرم
عشق ما تعارف پذیر بود و
قناعت به نگاه در چاه آب

***

مردم که در گرما
از باران آمدند
گفتی از اطاق بروند
چراغ بگذارند
من ترا دوست دارم

***

ای تو
ای تو عادل
تو عادلانه غزل را
در خواب
در ظرف های شکسته
تنها نمی گذاری
در اطراف انفجار
یک شاخه له شده انگور است
قضاوت فقط از توست

***

شاخه ابریشم را از چهره ات بر می دارم
گفتم از توست
گفتی: نه باد آورده است

***

هنگام که در طنز خاکستری زمستان
زمین را تازیانه می زدی
خون شقایق از پوستم بر زمین ریخت

غزلیات

 

غزل شماره 273 تعداد ابیات 1 - 9

فکر بلبل همه آنست که گل شد یارش        گل در اندیشه که چون عشوه کند در کارش
دلربائى همه آن نیست که عاشق بکشند        خواجه آنست که باشد غم خدمتگارش
جاى آنست که خون موج زند در دل لعل        زین تغابن که خزف مى شکند بازارش
بلبل از فیض گل آموخت سخن ورنه نبود        این همه قول و غزل تعبیه در منقارش
اى که در کوچه ء معشوقه ما مى گذرى        بر حذر باش که سر مى شکند دیوارش
آن سفر کرده که صد قافله دل همره اوست        هر کجا هست خدایا به سلامت دارش
صحبت عافیتت گرچه خوش افتاد اى دل        جانب عشق عزیزست فرو مگذارش
صوفى سرخوش ازین دست که کج کرد کلاه        به دو جام دگر آشفته شود دستارش
دل حافظ که به دیدار تو خوگر شده بود
ناز پرورد وصالست مجو آزارش

غزل شماره 274 تعداد ابیات 1 - 7

شراب تلخ مى خواهم که مرد افکن بود زورش        که تا یکدم بیاسایم ز دنیا و شر و شورش
سماط دهر دون پرور ندارد شهد آسایش        مذاق حرص و آز اى دل بشو از تلخ و از شورش
بیاور مى که نتوان شد ز مکر آسمان ایمن        به لعب زهره ء چنگى و مریخ سلحشورش
کمند صید بهرامى بیفکن جام جم بردار        که من پیمودم این صحرا نه بهرامست و نه گورش
بیا تا در مى صافیت راز دهر بنمایم        به شرط آن که ننمائى به کج طبعان دل کورش
نظر کردن به درویشان منافى بزرگى نیست        سلیمان با چنان حشمت نظرها بود با مورش
کمان ابروى جانان نمى پیچد سر از حافظ
و لیکن خنده مى آید بدین بازوى بى زورش

غزل شماره 275 تعداد ابیات 1 - 9

خوشا شیراز و وضع بى مثالش        خداوندا نگه دار از زوالش
ز رکن آباد ما صد لوحش الله        که عمر خضر مى بخشد زلالش
میان جعفرآباد و مصلى        عبیرآمیز مى آید شمالش
به شیراز آى و فیض روح قدسى        به جوى از مردم صاحب کمالش
که نام قند مصرى برد آن جا؟        که شیرینان ندادند انفعالش
صبا زان لولى شنگول سرمست        چه دارى آگهى چونست حالش
گر آن شیرین پسر خونم بریزد        دلا چون شیر مادر کن حلالش
مکن از خواب بیدارم خدا را        که دارم خلوتى خوش با خیالش
چرا حافظ چو مى ترسیدى از هجر
نکردى شکر ایام وصالش

غزل شماره 276 تعداد ابیات 1 - 9

یارب این نو گل خندان که سپردى به منش        مى سپارم به تو از چشم حسود چمنش
گرچه از کوى وفا گشت به صد مرحله دور        دور باد آفت دور فلک از جان و تنش
گر به سرمنزل سلمى رسى اى باد صبا        چشم دارم که سلامى برسانى ز منش
به ادب نافه گشائى کن از آن زلف سیاه        جاى دلهاى عزیزست بهم بر مزنش
گو دلم حق وفا با خط و خالت دارد        محترم دار در آن طره ء عنبر شکنش
در مقامى که به یاد لب او مى نوشند        سفله آن مست که باشد خبر از خویشتنش
عرض و مال از در میخانه نشاید اندوخت        هر که این آب خورد رخت به دریا فکنش
هر که ترسد ز ملال اندوه عشقش نه حلال        سرما و قدمش یا لب ما و دهنش
شعر حافظ همه بیت الغزل معرفت است
آفرین بر نفس دلکش و لطف سخنش

غزل شماره 277 تعداد ابیات 1 - 7

چو بر شکست صبا زلف عنبر افشانش        به هر شکسته که پیوست تازه شد جانش
کجاست همنفسى تا به شرح عرضه دهم        که دل چه مى کشد از روزگار هجرانش
زمانه از ورق گل مثال روى تو بست        ولى ز شرم تو در غنچه کرد پنهانش
تو خفته اى و نشد عشق را کرانه پدید        تبارک الله ازین ره که نیست پایانش
جمال کعبه مگر عذر رهروان خواهد        که جان زنده دلان سوخت در بیابانش
برید صبح وفانامه اى که برد بدوست        ز خون دیده ما بود مهر عنوانش (227)
بدین شکسته ء بیت الحزن که مى آرد؟        نشان یوسف دل از چه زنخدانش
بگیرم آن سر زلف و به دست خواجه دهم
که سوخت حافظ بى دل ز مکر و دستانش

غزل شماره 278 تعداد ابیات 1 - 9

در عهد پادشاه خطا بخش جرم پوش        حافظ قرابه کش شد و مفتى پیاله نوش
صوفى ز کنج صومعه با پاى خم نشست        تادید محتسب که سبو مى کشد به دوش
احوال شیخ و قاضى و شرب الیهودشان        کردم سئوال صبحدم از پیر مى فروش
گفتا نه گفتنى ست سخن گر چه محرمى        در کش زبان و پرده نگه دار و مى بنوش
ساقى بهار مى رسد و وجه مى نماند        فکرى بکن که خون دل آمد زغم به جوش
عشقست و مفلسى و جوانى و نوبهار        عذرم پذیر و جرم به ذیل کرم بپوش
تا چند همچو شمع زبان آورى کنى        پروانه ء مراد رسید اى محب خموش
اى پادشاه صورت و معنى که مثل تو        نادیده هیچ دیده و نشنیده هیچ گوش
چندان بمان که خرقه ء ازرق کند قبول
بخت جوانت از فلک پیر ژنده پوش (228)

غزل شماره 279 تعداد ابیات 1 - 9

دوش با من گفت پنهان کاردانى تیز هوش        و ز شما پنهان نشاید کرد سر مى فروش
گفت آسان گیر بر خود کارها کز روى طبع        سخت مى گردد جهان بر مردمان سخت کوش (229)
وانگهم در داد جامى کز فروغش بر فلک        زهره در رقص آمد و بر بط زنان مى گفت نوش
گوش کن پند اى پسر وز بهر دنیا غم مخور        گفتمت چون در حدیثى گر توانى داشت هوش
با دل خونین لب خندان بیاور همچو جام        نى گرت زخمى رسد آئى چو چنگ اندر خروش
در حریم عشق نتوان زد دم از گفت و شنید        زانکه آن جا جمله اعضا چشم باید بود و گوش
تانگردى آشنا زین پرده رمزى نشنوى        گوش نامحرم نباشد جاى پیغام سروش
بر بساط نکته دانان خودفروشى شرط نیست        یا سخن دانسته گوى اى مرد عاقل یا خموش
ساقیا مى ده که رندیهاى حافظ فهم کرد
آصف صاحب قران جرم بخش عیب پوش (230)

غزل شماره 280 تعداد ابیات 1 - 9

سحر ز هاتف غیبم رسید مژده به گوش        که دور شاه شجاعست مى دلیر بنوش
شد آن که اهل نظر بر کناره مى رفتند        هزار گونه سخن در دهان و لب خاموش
به صوت چنگ بگوئیم آن حکایتها        که ازنهفتن آن دیگ سینه مى زد جوش
شراب خانگى ترس محتسب خورده        به روى یار بنوشیم و بانگ نوشانوش
ز کوى میکده دوشش به دوش مى بردند        امام شهر که سجاده مى کشید به دوش
دلا دلالت خیرت کنم به راه نجات        مکن به فسق مباهات و زهد هم مفروش
محل نور تجلیست راى انور شاه        چو قرب او طلبى در صفاى نیت کوش
به جز ثناى جلالش مساز ورد ضمیر        که هست گوش دلش محرم پیام سروش
رموز مصلحت ملک خسروان دانند(231)
گداى گوشه نشینى تو حافظا مخروش

غزل شماره 300 - 281
غزل شماره 281 تعداد ابیات 1 - 9

هاتفى از گوشه ء میخانه دوش        گفت ببخشند گنه مى بنوش
لطف الهى بکند کار خویش        مژده رحمت برساند سروش
لطف خدا بیشتر از جرم ماست        نکته ء سربسته چه دانى خموش
این خرد خام به میخانه بر        تا مى لعل آوردش خون بجوش
گر چه وصالش نه به کوشش دهند        هر قدر اى دل که توانى بکوش
گوش من و حلقه ء گیسوى یار        روى من و خاک در مى فروش
رندى حافظ نه گناهیست صعب        با کرم پادشه عیب پوش
داور دین شاه شجاع آن که کرد        روح قدس حلقه امرش به گوش
اى ملک العرش مرادش بده
وز خطر چشم بدش دار گوش

غزل شماره 282 تعداد ابیات 1 - 7

اى همه شکل تو مطبوع و همه جاى تو خوش        دلم از عشوه ء شیرین شکرخاى تو خوش
همچو گلبرگ طرى هست وجود تو لطیف        همچو سرو چمن خلد سرا پاى تو خوش
شیوه و ناز تو شیرین خط و خال و تو ملیح        چشم و ابروى تو زیبا قد و بالاى تو خوش
هم گلستان خیالم ز تو پر نقش و نگار        هم مشام دلم از زلف سمن ساى تو خوش
در ره عشق که از سیل بلا نیست گذار        کرده ام خاطر خود را به تمناى تو خوش
شکر چشم تو چه گویم که بدان بیمارى (232)        مى کند درد مرا از رخ زیباى تو خوش
در بیابان طلب گرچه ز هر سو خطریست
مى رود حافظ بى دل بتولاى تو خوش

غزل شماره 283 تعداد ابیات 1 - 7

کنار آب و پاى بید و طبع شعر و یارى خوش        معاشر دلبرى شیرین و ساقى گلعذارى خوش
الا اى دولتى طالع که قدر وقت مى دانى        گوارا بادت این عشرت که دارى روزگارى خوش
شب صحبت غنیمت دان و داد خوشدلى بستان        که مهتابى دلفروزست و طرف لاله زارى خوش
میى در کاسه چشمست ساقى را بنامیزد        که مستى مى کند با عقل و مى بخشد خمارى خوش
هر آن کس را که در خاطر ز عشق دلبرى باریست        سپندى گو بر آتش نه که دارد کار و بارى خوش
عروس طبع را زیور ز فکر بکر مى بندم        بود کز دست ایامم به دست افتد نگارى خوش
به غفلت عمر شد حافظ بیا با ما به میخانه
که شنگولان خوشباشت بیاموزند کارى خوش

غزل شماره 284 تعداد ابیات 1 - 8

مجمع خوبى و لطفست عذار چو مهش        لیکنش مهر و وفا نیست خدایا بدهش
دلبرم شاهد و طفلست و به بازى روزى        بکشد زارم و در شرع نباشد گنهش
من همان به که ازو نیک نگه دارم دل        که بدو نیک ندیدست و ندارد نگهش
بوى شیراز لب همچون شکرش مى آید        گر چه خون مى چکد از شیوه ء چشم سیهش
چارده ساله بتى چابک و شیرین دارم        که به جان حلقه به گوش است مه چاردهش
از پى آن گل نورسته دل ما یارب        خود کجا شد که ندیدم درین چند گهش
یار دلدار من ار قلب بدینسان شکند        ببرد زود به جاندارى خود پادشهش
جان به شکرانه کنم صرف گر آن دانه در
صدف دیده حافظ بود آرامگهش (233)

غزل شماره 285 تعداد ابیات 1 - 8

دلم رمیده شد و غافلم من درویش        که آن شکارى سرگشته را چه آمد پیش
چو بید بر سر ایمان خویش مى لرزم        که دل به دست کمان ابروئیست کافرکیش
خیال حوصله بحر مى پزد هیهات        چهاست در سر این قطره ء محال اندیش
بنازم آن مژه شوخ عافیت کش را        که موج مى زندش آب نوش بر سر نیش
ز آستین طبیبان هزار خون بچکد        گرم به تجربه دستى نهند بر دل ریش
به کوى میکده گریان و سر فکنده روم        چرا که شرم همى آیدم ز حاصل خویش
نه عمر خضر بماند نه ملک اسکندر        نزاع بر سر دنیاى دون مکن درویش
بدان کمر نرسد دست هر گدا حافظ
خزانه به کف آور ز گنج قارون بیش (234)

غزل شماره 286 تعداد ابیات 1 - 7

ما آزموده ایم درین شهر بخت خویش        بیرون کشید باید ازین ورطه رخت خویش
از بس که دست مى گزم و آه مى کشم        آتش زدم چو گل به تن لخت لخت خویش
وقتست کز فراق تو وز سوز اندرون        آتش در افکنم به همه رخت و پخت خویش (235)
دوشم ز بلبلى چه خوش آمد که مى سرود        گل گوش پهن کرده ز شاخ درخت خویش
کاى دل تو شاد باش که آن یار تندخو        بسیار تند روى نشیند ز بخت خویش
خواهى که سخت و سست جهان بر تو بگذرد        بگذر ز عهدسست و سخنهاى سخت خویش
اى حافظ ار مراد میسر شدى مدام
جمشید نیز دور نماندى ز تخت خویش

غزل شماره 287 تعداد ابیات 1 - 8

بامدادان که ز خلوتگه کاخ ابداع        شمع خاور فکند بر همه اطراف شعاع
بر کشد آینه از جیب افق چرخ و در آن        بنماید رخ گیتى به هزاران انواع
در زوایاى طربخانه ء جمشید فلک        ارغنون ساز کند زهره به آهنگ سماع
چنگ در غلغله آید که کجا شد منکر        جام در قهقهه آید که کجا شد مناع
وضع دوران بنگر ساغر عشرت بر گیر        که به هر حالتى اینست بهین اوضاع
طره شاهد دنیى همه بندست و فریب        عارفان بر سر این رشته نجویند نزاع
عمر خسرو طلب ار نفع جهان مى خواهى        که وجودیست عطابخش و کریمى نفاع (236)
مظهر لطف ازل روشنى چشم امل
جامع علم و عمل جان جهان شاه شجاع (237)

غزل شماره 288 تعداد ابیات 1 - 8

قسم به حشمت و جاه و جلال شاه شجاع        که نیست با کسم از بهر مال و جاه نزاع
شراب خانگیم بس مى مغانه بیار        حریف باده رسید اى رفیق توبه وداع
خداى را به میم شست و شوى خرقه کنید        که من نمى شنوم بوى خیر ازین اوضاع
بیا که رقص کنان مى رود به ناله ء چنگ (238)        کسى که رخصه نفرمودى استماع سماع
به عاشقان نظرى کن به شکر این نعمت        که من غلام مطیعم تو پادشاه مطاع
هنر نمى خرد ایام و غیر ازینم نیست        کجا روم به تجارت بدین کساد متاع (239)
به فیض جرعه جام تو تشنه ایم ولى        نمى کنیم دلیرى نمى دهیم صداع
جبین و چهره ء حافظ خدا جدا مکناد
ز خاک بارگه کبریاى شاه شجاع

غزل شماره 289 تعداد ابیات 1 - 11

در وفاى عشق تو مشهور خوبانم چو شمع        شب نشین کوى سربازان و رندانم چو شمع
روز و شب خوابم نمى آید به چشم غم پرست        بس که در بیمارى هجر تو گریانم چو شمع
رشته ء صبرم به مقراض غمت ببریده شد        همچنان در آتش مهر تو سوزانم چو شمع
در میان آب و آتش همچنان سر گرم تست        این دل زار نزار اشکبارانم چو شمع
بى جمال عالم آراى تو روزم چون شبست        با کمال عشق تو در عین نقصانم چو شمع
کوه صبرم نرم شد چون موم در دست غمت        تا در آب و آتش عشقت گدازانم چو شمع
گر کمیت اشک گلگونم نبودى گرم رو        کى شدى روشن به گیتى راز پنهانم چو شمع
همچو صبحم یکنفس باقیست با دیدار تو(240)        چهره بنماد لبرا تا جان بر افشانم چو شمع
در شب هجران مرا پروانه ء وصلى فرست        ورنه از دردت جهانى را بسوزانم چو شمع
سر فرازم کن شبى از وصل خود اى نازنین        تا منور گردد از دیدارت ایوانم چو شمع
آتش مهر ترا حافظ عجب در سر گرفت
آتش دل کى به آب دیده بنشانم چو شمع

غزل شماره 290 تعداد ابیات 1 - 9

طالع اگر مدد دهد دامنش آورم به کف        گر بکشم زهى طرب ور بکشد زهى شرف
طرف کرم ز کس نبست این دل پرامید من        گر چه سخن همى برد قصه ء من به هر طرف
از خم ابروى توام هیچ گشایشى نشد        وه که درین خیال کج عمر عزیز شد تلف
ابروى دوست کى شود دستکش خیال من        کس نزدست ازین کمان تیر مراد بر هدف
چند به ناز پرورم مهر بتان سنگدل        یاد پدر نمى کنند این پسران ناخلف
من به خیال زاهدى گوشه نشین و طرفه آنک        مغبچه اى زهر طرف مى زندم به چنگ و دف
بى خبرند زاهدان نقش بخوان و لا تقل        مست ریاست محتسب باده بخواه و لا تخف (241)
صوفى شهر بین که چون لقمه ء شبهه مى خورد        پاردمش دراز باد آن حیوان خوش علف
حافظ اگر قدم زنى در ره خاندان به صدق
بدرقه ء رهت شود همت شحنه ء نجف

غزل شماره 291 تعداد ابیات 1 - 12

زبان خامه ندارد سر بیان فراق        و گرنه شرح دهم با تو داستان فراق
دریغ مدت عمرم که بر امید وصال        به سر رسید و نیامد به سر زمان فراق
سرى که بر سر گردون به فخر مى سودم        به راستان که نهادم بر آستان فراق
چگونه باز کنم بال در هواى وصال        که ریخت مرغ دلم پر در آشیان فراق
کنون چه چاره که در بحر غم به گردابى        فتاد زورق صبرم ز بادبان فراق
رفیق خیل خیالیم و همنشین شکیب        قرین آتش هجران و همقران فراق
بسى نماند که کشتى عمر غرقه شود        ز موج شوق تو در بحر بیکران فراق
اگر بدست من افتد فراق را بکشم        که روز هجر سیه باد و خانمان فراق
چگونه دعوى وصلت کنم به جان که شدست        تنم وکیل قضا و دلم ضمان فراق
ز سوز شوق دلم شد کباب دور از یار        مدام خون جگر مى خورم ز خوان فراق
فلک چو دید سرم را اسیر چنبر عشق        ببست گردن صبرم به ریسمان فراق
به پاى شوق گر این ره به سر شدى حافظ
به دست هجر ندادى کسى عنان فراق

غزل شماره 292 تعداد ابیات 1 - 9

مقام امن و مى بى غش و رفیق شفیق        گرت مدام میسر شود زهى توفیق
جهان و کار جهان جمله هیچ در هیچ است (242)        هزار بار من این نکته کرده ام تحقیق
دریغ و درد که تا این زمان ندانستم        که کیمیاى سعادت رفیق بود رفیق
به ما منى رو و فرصت شمر غنیمت وقت        که در کمین گه عمرند قاطعان طریق
بیا که توبه ز لعل نگار و خنده ء جام        تصویرى است که عقلش نمى کند تصدیق (243)
اگر چه موى میانت به چون منى نرسد        خوشست خاطرم از فکر این خیال دقیق
حلاوتى که ترا در چه ز نخدانست        به کنه آن نرسد صدهزار فکر عمیق
اگر برنگ عقیقى است اشک من چه عجب (244)        که مهر خاتم لعل تو هست همچو عقیق
به خنده گفت که حافظ غلام طبع توام
ببین که تا به چه حدم همى کنى تحمیق

غزل شماره 293 تعداد ابیات 1 - 7

اى دل ریش مرا با لب تو حق نمک        حق نگه دار که من مى روماللّه معک
توئى آن گوهر پاکیزه که در عالم قدس        ذکر خیر تو بود حاصل تسبیح ملک
در خلوص منت ار هست شکى تجربه کن        کس عیار زر خالص نشناسد چو محک
گفته بودى که شوم مست و دوبوست بدهم        وعده از حد بشد و ما نه دو دیدیم و نه یک
بگشا پسته خندان و شکر ریزى کن        خلق را از دهن خویش مینداز به شک
چرخ بر هم زنم از غیر مرادم گردد        من نه آنم که زبونى کشم از چرخ فلک
چون بر حافظ خویشش نگذارى بارى
اى رقیب از بر او یک دو قدم دور ترک

غزل شماره 294 تعداد ابیات 1 - 7

اگر شراب خورى جرعه اى فشان بر خاک        از آن گناه که نفعى رسد به غیر چه باک
برو به هر چه تو دارى بخور دریغ و مخور(245)        که بى دریغ زند روزگار تیغ هلاک
چه دوزخى چه بهشتى چه آدمى چه پرى        به مذهب همه کفر طریقت است امساک
به خاک پاى تو اى سرو ناز پرور من        که روز واقعه پا وامگیرم از سر خاک
مهندس فلکى راه دیر شش جهتى        چنان ببست که ره نیست زیر دام مغاک (246)
فریب دختر رز طرفه مى زند ره عقل        مباد تا به قیامت خراب طارم تاک
به راه میکده حافظ خوش از جهان رفتى
دعاى اهل دلت باد مونس دل پاک

غزل شماره 195 تعداد ابیات 1 - 9

هزار دشمنم ار مى کنند قصد هلاک        گرم تو دوستى از دشمنان ندارم باک
رود به خواب دو چشم از خیال تو هیهات        بود صبور دل اندر فراق تو حاشاک
مرا امید وصال تو زنده مى دارد        و گر نه هر دمم از هجر تست بیم هلاک
نفس نفس اگر از باد نشنوم بویش        زمان زمان چو گل از غم کنم گریبان چاک
اگر تو زخم زنى به که دیگرى مرهم        و گر تو زهر دهى به که د یگرى تریاک
بضرب سیفک قتلى حیاتنا ابدا        لان روحى قد طاب ان یکون فداک
عنان مپیچ که گر مى زنى به شمشیرم        سپر کنم سر و دستت ندارم از فتراک
ترا چنانکه توئى هر نظر کجا بیند        به قدر دانش خود هر کسى کند ادراک
به چشم خلق عزیز جهان شود حافظ
که بر در تو نهد روى مسکنت بر خاک

غزل شماره 296 تعداد ابیات 1 - 9

داراى جهان نصرت دین خسرو کامل        یحیى بن مظفر ملک عالم عادل
اى درگه اسلام پناه تو گشاده        بر روى زمین روزنه ء جان و در دل
تعظیم تو بر جان و خرد واجب و لازم        انعام تو بر کون و مکان فایض و شامل
روز ازل از کلک تو یک قطره سیاهى        بر روى مه افتاد که شد حل مسائل
خورشید چو آن خال سیه دید به دل گفت        اى کاج که من بودمى آن هندوى مقبل
شاها فلک از بزم تو در رقص و سماعست        دست طرب از دامن این زمزمه مگسل
مى نوش و جهان بخش که از زلف کمندت        شد گردن بدخواه گرفتار سلاسل
دور فلکى یک سره بر منهج عدلست        خوش باش که ظالم نبرد راه به منزل
حافظ قلم شاه جهان مقسم رزق است
از بهر معیشت مکن اندیشه ء باطل

غزل شماره 297 تعداد ابیات 1 - 10

خوش خبر باشى اى نسیم شمال        که به ما مى رسد زمان وصال
قصه العشق لاانفصام لها        فصمت هاهنا لسان القال
ما لسلمى و من بذى سلم        این جیر اننا و کیف الحال
عفت الدار بعد عافیه        فاسالوا حالها عن الاطلال
فى جمال الکمال نلت منى        صرف الله عنک عین کمال
یا برید الحمى حماک الله        مرحبا مرحبا تعال تعال
عرصه ء بزمگاه خالى ماند        از حریفان و جام مالا مال
سایه افکند حالیا شب هجر        تا چه بازند شبروان خیال
ترک ما سوى کس نمى نگرد        آه از این کبریا و جاه و جلال
حافظا عشق و صابرى تا چند
ناله ء عاشقان خوشست بنال

غزل شماره 298 تعداد ابیات 1 - 7

شممت روح و داد و شمت برق وصال        بیا که بوى ترا میرم اى نسیم شمال
احادیا بجمال الجیب قف و انزل        که نیست صبر جمیلم ز اشتیاق جمال
حکایت شب هجران فرو گذاشته به        به شکر آن که برافکند پرده روز وصال
بیا که پرده ء گلریز هفت خانه ء چشم        کشیده ایم به تحریر کارگاه خیال
چو یار بر سر صلح است عذر مى طلبد        توان گذشت ز جور رقیب در همه حال
به جز خیال دهان تو نیست در دل تنگ        که کس مباد چو من در پى خیال محال
قتیل عشق تو شد حافظ غریب ولى
به خاک ما گذرى کن که خون مات حلال

غزل شماره 299 تعداد ابیات 1 - 7

به وقت گل شدم از توبه ء شراب خجل        که کس مباد ز کردار ناصواب خجل
صلاح ما همه دام رهست و من زین بحث        نیم ز شاهد و ساقى به هیچ باب خجل
بود که یار نرنجد ز ما به خلق کریم        که از سوال ملولیم و از جواب خجل
ز خون که رفت شب دوش از سراچه ء چشم        شدیم در نظر رهروان خواب خجل
رواست نرگس مست ار فکند سر در پیش        که شد ز شیوه ء آن چشم پر عتاب خجل
توئى که خوبترى ز آفتاب و شکر خدا        که نیستم ز تو در روى آفتاب خجل
حجاب ظلمت از آن بست که آب خضر که گشت
ز شعر حافظ و آن طبع همچو آب خجل

غزل شماره 300 تعداد ابیات 1 - 9

اگر به کوى تو باشد مرا مجال وصول        رسد به دولت وصل تو کار من بهاصول
قرار برده ز من آن دو نرگس رعنا        فراغ برده ز من آن دو جادوى مکحول
من شکسته ء بدحال زندگى یابم        در آن زمان که به تیغ غمت شوم مقتول
خرابتر ز دل من غم تو جاى نیافت        که ساخت در دل تنگم قرارگاه نزول
دل از جواهر مهرت چو صیقلى دارد        بود ز زنگ حوادث هر آینه مصقول
چه جرم کرده ام اى جان و دل به حضرت تو        که طاعت من بى دل نمى شود مقبول
چو بر در تو من بى نواى بى زر و زور        به هیچ باب ندارم ره خروج و دخول
کجا روم چه کنم چاره از کجا جویم        که گشته ام ز غم و جور روزگار ملول
به درد عشق بساز و خموش کن حافظ

رموز عشق مکن فاش پیش اهل عقول 

برای دیدن بقیه ی غزل ها به ادامه مطلب بروید

ادامه مطلب ...

عکس های حافظ

برای دانلود عکس های حافظ و گنبد ایشان اینجا را کلیک کنید.  

 

 

 

 

رمز عبور:ما به شما عزیزان اعتماد داریم.