غزل شماره 273 تعداد ابیات 1 - 9 |
فکر بلبل همه آنست که گل شد یارش | گل در اندیشه که چون عشوه کند در کارش |
دلربائى همه آن نیست که عاشق بکشند | خواجه آنست که باشد غم خدمتگارش |
جاى آنست که خون موج زند در دل لعل | زین تغابن که خزف مى شکند بازارش |
بلبل از فیض گل آموخت سخن ورنه نبود | این همه قول و غزل تعبیه در منقارش |
اى که در کوچه ء معشوقه ما مى گذرى | بر حذر باش که سر مى شکند دیوارش |
آن سفر کرده که صد قافله دل همره اوست | هر کجا هست خدایا به سلامت دارش |
صحبت عافیتت گرچه خوش افتاد اى دل | جانب عشق عزیزست فرو مگذارش |
صوفى سرخوش ازین دست که کج کرد کلاه | به دو جام دگر آشفته شود دستارش |
دل حافظ که به دیدار تو خوگر شده بود |
ناز پرورد وصالست مجو آزارش |
غزل شماره 274 تعداد ابیات 1 - 7 |
شراب تلخ مى خواهم که مرد افکن بود زورش | که تا یکدم بیاسایم ز دنیا و شر و شورش |
سماط دهر دون پرور ندارد شهد آسایش | مذاق حرص و آز اى دل بشو از تلخ و از شورش |
بیاور مى که نتوان شد ز مکر آسمان ایمن | به لعب زهره ء چنگى و مریخ سلحشورش |
کمند صید بهرامى بیفکن جام جم بردار | که من پیمودم این صحرا نه بهرامست و نه گورش |
بیا تا در مى صافیت راز دهر بنمایم | به شرط آن که ننمائى به کج طبعان دل کورش |
نظر کردن به درویشان منافى بزرگى نیست | سلیمان با چنان حشمت نظرها بود با مورش |
کمان ابروى جانان نمى پیچد سر از حافظ |
و لیکن خنده مى آید بدین بازوى بى زورش |
غزل شماره 275 تعداد ابیات 1 - 9 |
خوشا شیراز و وضع بى مثالش | خداوندا نگه دار از زوالش |
ز رکن آباد ما صد لوحش الله | که عمر خضر مى بخشد زلالش |
میان جعفرآباد و مصلى | عبیرآمیز مى آید شمالش |
به شیراز آى و فیض روح قدسى | به جوى از مردم صاحب کمالش |
که نام قند مصرى برد آن جا؟ | که شیرینان ندادند انفعالش |
صبا زان لولى شنگول سرمست | چه دارى آگهى چونست حالش |
گر آن شیرین پسر خونم بریزد | دلا چون شیر مادر کن حلالش |
مکن از خواب بیدارم خدا را | که دارم خلوتى خوش با خیالش |
چرا حافظ چو مى ترسیدى از هجر |
نکردى شکر ایام وصالش |
غزل شماره 276 تعداد ابیات 1 - 9 |
یارب این نو گل خندان که سپردى به منش | مى سپارم به تو از چشم حسود چمنش |
گرچه از کوى وفا گشت به صد مرحله دور | دور باد آفت دور فلک از جان و تنش |
گر به سرمنزل سلمى رسى اى باد صبا | چشم دارم که سلامى برسانى ز منش |
به ادب نافه گشائى کن از آن زلف سیاه | جاى دلهاى عزیزست بهم بر مزنش |
گو دلم حق وفا با خط و خالت دارد | محترم دار در آن طره ء عنبر شکنش |
در مقامى که به یاد لب او مى نوشند | سفله آن مست که باشد خبر از خویشتنش |
عرض و مال از در میخانه نشاید اندوخت | هر که این آب خورد رخت به دریا فکنش |
هر که ترسد ز ملال اندوه عشقش نه حلال | سرما و قدمش یا لب ما و دهنش |
شعر حافظ همه بیت الغزل معرفت است |
آفرین بر نفس دلکش و لطف سخنش |
غزل شماره 277 تعداد ابیات 1 - 7 |
چو بر شکست صبا زلف عنبر افشانش | به هر شکسته که پیوست تازه شد جانش |
کجاست همنفسى تا به شرح عرضه دهم | که دل چه مى کشد از روزگار هجرانش |
زمانه از ورق گل مثال روى تو بست | ولى ز شرم تو در غنچه کرد پنهانش |
تو خفته اى و نشد عشق را کرانه پدید | تبارک الله ازین ره که نیست پایانش |
جمال کعبه مگر عذر رهروان خواهد | که جان زنده دلان سوخت در بیابانش |
برید صبح وفانامه اى که برد بدوست | ز خون دیده ما بود مهر عنوانش (227) |
بدین شکسته ء بیت الحزن که مى آرد؟ | نشان یوسف دل از چه زنخدانش |
بگیرم آن سر زلف و به دست خواجه دهم |
که سوخت حافظ بى دل ز مکر و دستانش |
غزل شماره 278 تعداد ابیات 1 - 9 |
در عهد پادشاه خطا بخش جرم پوش | حافظ قرابه کش شد و مفتى پیاله نوش |
صوفى ز کنج صومعه با پاى خم نشست | تادید محتسب که سبو مى کشد به دوش |
احوال شیخ و قاضى و شرب الیهودشان | کردم سئوال صبحدم از پیر مى فروش |
گفتا نه گفتنى ست سخن گر چه محرمى | در کش زبان و پرده نگه دار و مى بنوش |
ساقى بهار مى رسد و وجه مى نماند | فکرى بکن که خون دل آمد زغم به جوش |
عشقست و مفلسى و جوانى و نوبهار | عذرم پذیر و جرم به ذیل کرم بپوش |
تا چند همچو شمع زبان آورى کنى | پروانه ء مراد رسید اى محب خموش |
اى پادشاه صورت و معنى که مثل تو | نادیده هیچ دیده و نشنیده هیچ گوش |
چندان بمان که خرقه ء ازرق کند قبول |
بخت جوانت از فلک پیر ژنده پوش (228) |
غزل شماره 279 تعداد ابیات 1 - 9 |
دوش با من گفت پنهان کاردانى تیز هوش | و ز شما پنهان نشاید کرد سر مى فروش |
گفت آسان گیر بر خود کارها کز روى طبع | سخت مى گردد جهان بر مردمان سخت کوش (229) |
وانگهم در داد جامى کز فروغش بر فلک | زهره در رقص آمد و بر بط زنان مى گفت نوش |
گوش کن پند اى پسر وز بهر دنیا غم مخور | گفتمت چون در حدیثى گر توانى داشت هوش |
با دل خونین لب خندان بیاور همچو جام | نى گرت زخمى رسد آئى چو چنگ اندر خروش |
در حریم عشق نتوان زد دم از گفت و شنید | زانکه آن جا جمله اعضا چشم باید بود و گوش |
تانگردى آشنا زین پرده رمزى نشنوى | گوش نامحرم نباشد جاى پیغام سروش |
بر بساط نکته دانان خودفروشى شرط نیست | یا سخن دانسته گوى اى مرد عاقل یا خموش |
ساقیا مى ده که رندیهاى حافظ فهم کرد |
آصف صاحب قران جرم بخش عیب پوش (230) |
غزل شماره 280 تعداد ابیات 1 - 9 |
سحر ز هاتف غیبم رسید مژده به گوش | که دور شاه شجاعست مى دلیر بنوش |
شد آن که اهل نظر بر کناره مى رفتند | هزار گونه سخن در دهان و لب خاموش |
به صوت چنگ بگوئیم آن حکایتها | که ازنهفتن آن دیگ سینه مى زد جوش |
شراب خانگى ترس محتسب خورده | به روى یار بنوشیم و بانگ نوشانوش |
ز کوى میکده دوشش به دوش مى بردند | امام شهر که سجاده مى کشید به دوش |
دلا دلالت خیرت کنم به راه نجات | مکن به فسق مباهات و زهد هم مفروش |
محل نور تجلیست راى انور شاه | چو قرب او طلبى در صفاى نیت کوش |
به جز ثناى جلالش مساز ورد ضمیر | که هست گوش دلش محرم پیام سروش |
رموز مصلحت ملک خسروان دانند(231) |
گداى گوشه نشینى تو حافظا مخروش |
غزل شماره 281 تعداد ابیات 1 - 9 |
هاتفى از گوشه ء میخانه دوش | گفت ببخشند گنه مى بنوش |
لطف الهى بکند کار خویش | مژده رحمت برساند سروش |
لطف خدا بیشتر از جرم ماست | نکته ء سربسته چه دانى خموش |
این خرد خام به میخانه بر | تا مى لعل آوردش خون بجوش |
گر چه وصالش نه به کوشش دهند | هر قدر اى دل که توانى بکوش |
گوش من و حلقه ء گیسوى یار | روى من و خاک در مى فروش |
رندى حافظ نه گناهیست صعب | با کرم پادشه عیب پوش |
داور دین شاه شجاع آن که کرد | روح قدس حلقه امرش به گوش |
اى ملک العرش مرادش بده |
وز خطر چشم بدش دار گوش |
غزل شماره 282 تعداد ابیات 1 - 7 |
اى همه شکل تو مطبوع و همه جاى تو خوش | دلم از عشوه ء شیرین شکرخاى تو خوش |
همچو گلبرگ طرى هست وجود تو لطیف | همچو سرو چمن خلد سرا پاى تو خوش |
شیوه و ناز تو شیرین خط و خال و تو ملیح | چشم و ابروى تو زیبا قد و بالاى تو خوش |
هم گلستان خیالم ز تو پر نقش و نگار | هم مشام دلم از زلف سمن ساى تو خوش |
در ره عشق که از سیل بلا نیست گذار | کرده ام خاطر خود را به تمناى تو خوش |
شکر چشم تو چه گویم که بدان بیمارى (232) | مى کند درد مرا از رخ زیباى تو خوش |
در بیابان طلب گرچه ز هر سو خطریست |
مى رود حافظ بى دل بتولاى تو خوش |
غزل شماره 283 تعداد ابیات 1 - 7 |
کنار آب و پاى بید و طبع شعر و یارى خوش | معاشر دلبرى شیرین و ساقى گلعذارى خوش |
الا اى دولتى طالع که قدر وقت مى دانى | گوارا بادت این عشرت که دارى روزگارى خوش |
شب صحبت غنیمت دان و داد خوشدلى بستان | که مهتابى دلفروزست و طرف لاله زارى خوش |
میى در کاسه چشمست ساقى را بنامیزد | که مستى مى کند با عقل و مى بخشد خمارى خوش |
هر آن کس را که در خاطر ز عشق دلبرى باریست | سپندى گو بر آتش نه که دارد کار و بارى خوش |
عروس طبع را زیور ز فکر بکر مى بندم | بود کز دست ایامم به دست افتد نگارى خوش |
به غفلت عمر شد حافظ بیا با ما به میخانه |
که شنگولان خوشباشت بیاموزند کارى خوش |
غزل شماره 284 تعداد ابیات 1 - 8 |
مجمع خوبى و لطفست عذار چو مهش | لیکنش مهر و وفا نیست خدایا بدهش |
دلبرم شاهد و طفلست و به بازى روزى | بکشد زارم و در شرع نباشد گنهش |
من همان به که ازو نیک نگه دارم دل | که بدو نیک ندیدست و ندارد نگهش |
بوى شیراز لب همچون شکرش مى آید | گر چه خون مى چکد از شیوه ء چشم سیهش |
چارده ساله بتى چابک و شیرین دارم | که به جان حلقه به گوش است مه چاردهش |
از پى آن گل نورسته دل ما یارب | خود کجا شد که ندیدم درین چند گهش |
یار دلدار من ار قلب بدینسان شکند | ببرد زود به جاندارى خود پادشهش |
جان به شکرانه کنم صرف گر آن دانه در |
صدف دیده حافظ بود آرامگهش (233) |
غزل شماره 285 تعداد ابیات 1 - 8 |
دلم رمیده شد و غافلم من درویش | که آن شکارى سرگشته را چه آمد پیش |
چو بید بر سر ایمان خویش مى لرزم | که دل به دست کمان ابروئیست کافرکیش |
خیال حوصله بحر مى پزد هیهات | چهاست در سر این قطره ء محال اندیش |
بنازم آن مژه شوخ عافیت کش را | که موج مى زندش آب نوش بر سر نیش |
ز آستین طبیبان هزار خون بچکد | گرم به تجربه دستى نهند بر دل ریش |
به کوى میکده گریان و سر فکنده روم | چرا که شرم همى آیدم ز حاصل خویش |
نه عمر خضر بماند نه ملک اسکندر | نزاع بر سر دنیاى دون مکن درویش |
بدان کمر نرسد دست هر گدا حافظ |
خزانه به کف آور ز گنج قارون بیش (234) |
غزل شماره 286 تعداد ابیات 1 - 7 |
ما آزموده ایم درین شهر بخت خویش | بیرون کشید باید ازین ورطه رخت خویش |
از بس که دست مى گزم و آه مى کشم | آتش زدم چو گل به تن لخت لخت خویش |
وقتست کز فراق تو وز سوز اندرون | آتش در افکنم به همه رخت و پخت خویش (235) |
دوشم ز بلبلى چه خوش آمد که مى سرود | گل گوش پهن کرده ز شاخ درخت خویش |
کاى دل تو شاد باش که آن یار تندخو | بسیار تند روى نشیند ز بخت خویش |
خواهى که سخت و سست جهان بر تو بگذرد | بگذر ز عهدسست و سخنهاى سخت خویش |
اى حافظ ار مراد میسر شدى مدام |
جمشید نیز دور نماندى ز تخت خویش |
غزل شماره 287 تعداد ابیات 1 - 8 |
بامدادان که ز خلوتگه کاخ ابداع | شمع خاور فکند بر همه اطراف شعاع |
بر کشد آینه از جیب افق چرخ و در آن | بنماید رخ گیتى به هزاران انواع |
در زوایاى طربخانه ء جمشید فلک | ارغنون ساز کند زهره به آهنگ سماع |
چنگ در غلغله آید که کجا شد منکر | جام در قهقهه آید که کجا شد مناع |
وضع دوران بنگر ساغر عشرت بر گیر | که به هر حالتى اینست بهین اوضاع |
طره شاهد دنیى همه بندست و فریب | عارفان بر سر این رشته نجویند نزاع |
عمر خسرو طلب ار نفع جهان مى خواهى | که وجودیست عطابخش و کریمى نفاع (236) |
مظهر لطف ازل روشنى چشم امل |
جامع علم و عمل جان جهان شاه شجاع (237) |
غزل شماره 288 تعداد ابیات 1 - 8 |
قسم به حشمت و جاه و جلال شاه شجاع | که نیست با کسم از بهر مال و جاه نزاع |
شراب خانگیم بس مى مغانه بیار | حریف باده رسید اى رفیق توبه وداع |
خداى را به میم شست و شوى خرقه کنید | که من نمى شنوم بوى خیر ازین اوضاع |
بیا که رقص کنان مى رود به ناله ء چنگ (238) | کسى که رخصه نفرمودى استماع سماع |
به عاشقان نظرى کن به شکر این نعمت | که من غلام مطیعم تو پادشاه مطاع |
هنر نمى خرد ایام و غیر ازینم نیست | کجا روم به تجارت بدین کساد متاع (239) |
به فیض جرعه جام تو تشنه ایم ولى | نمى کنیم دلیرى نمى دهیم صداع |
جبین و چهره ء حافظ خدا جدا مکناد |
ز خاک بارگه کبریاى شاه شجاع |
غزل شماره 289 تعداد ابیات 1 - 11 |
در وفاى عشق تو مشهور خوبانم چو شمع | شب نشین کوى سربازان و رندانم چو شمع |
روز و شب خوابم نمى آید به چشم غم پرست | بس که در بیمارى هجر تو گریانم چو شمع |
رشته ء صبرم به مقراض غمت ببریده شد | همچنان در آتش مهر تو سوزانم چو شمع |
در میان آب و آتش همچنان سر گرم تست | این دل زار نزار اشکبارانم چو شمع |
بى جمال عالم آراى تو روزم چون شبست | با کمال عشق تو در عین نقصانم چو شمع |
کوه صبرم نرم شد چون موم در دست غمت | تا در آب و آتش عشقت گدازانم چو شمع |
گر کمیت اشک گلگونم نبودى گرم رو | کى شدى روشن به گیتى راز پنهانم چو شمع |
همچو صبحم یکنفس باقیست با دیدار تو(240) | چهره بنماد لبرا تا جان بر افشانم چو شمع |
در شب هجران مرا پروانه ء وصلى فرست | ورنه از دردت جهانى را بسوزانم چو شمع |
سر فرازم کن شبى از وصل خود اى نازنین | تا منور گردد از دیدارت ایوانم چو شمع |
آتش مهر ترا حافظ عجب در سر گرفت |
آتش دل کى به آب دیده بنشانم چو شمع |
غزل شماره 290 تعداد ابیات 1 - 9 |
طالع اگر مدد دهد دامنش آورم به کف | گر بکشم زهى طرب ور بکشد زهى شرف |
طرف کرم ز کس نبست این دل پرامید من | گر چه سخن همى برد قصه ء من به هر طرف |
از خم ابروى توام هیچ گشایشى نشد | وه که درین خیال کج عمر عزیز شد تلف |
ابروى دوست کى شود دستکش خیال من | کس نزدست ازین کمان تیر مراد بر هدف |
چند به ناز پرورم مهر بتان سنگدل | یاد پدر نمى کنند این پسران ناخلف |
من به خیال زاهدى گوشه نشین و طرفه آنک | مغبچه اى زهر طرف مى زندم به چنگ و دف |
بى خبرند زاهدان نقش بخوان و لا تقل | مست ریاست محتسب باده بخواه و لا تخف (241) |
صوفى شهر بین که چون لقمه ء شبهه مى خورد | پاردمش دراز باد آن حیوان خوش علف |
حافظ اگر قدم زنى در ره خاندان به صدق |
بدرقه ء رهت شود همت شحنه ء نجف |
غزل شماره 291 تعداد ابیات 1 - 12 |
زبان خامه ندارد سر بیان فراق | و گرنه شرح دهم با تو داستان فراق |
دریغ مدت عمرم که بر امید وصال | به سر رسید و نیامد به سر زمان فراق |
سرى که بر سر گردون به فخر مى سودم | به راستان که نهادم بر آستان فراق |
چگونه باز کنم بال در هواى وصال | که ریخت مرغ دلم پر در آشیان فراق |
کنون چه چاره که در بحر غم به گردابى | فتاد زورق صبرم ز بادبان فراق |
رفیق خیل خیالیم و همنشین شکیب | قرین آتش هجران و همقران فراق |
بسى نماند که کشتى عمر غرقه شود | ز موج شوق تو در بحر بیکران فراق |
اگر بدست من افتد فراق را بکشم | که روز هجر سیه باد و خانمان فراق |
چگونه دعوى وصلت کنم به جان که شدست | تنم وکیل قضا و دلم ضمان فراق |
ز سوز شوق دلم شد کباب دور از یار | مدام خون جگر مى خورم ز خوان فراق |
فلک چو دید سرم را اسیر چنبر عشق | ببست گردن صبرم به ریسمان فراق |
به پاى شوق گر این ره به سر شدى حافظ |
به دست هجر ندادى کسى عنان فراق |
غزل شماره 292 تعداد ابیات 1 - 9 |
مقام امن و مى بى غش و رفیق شفیق | گرت مدام میسر شود زهى توفیق |
جهان و کار جهان جمله هیچ در هیچ است (242) | هزار بار من این نکته کرده ام تحقیق |
دریغ و درد که تا این زمان ندانستم | که کیمیاى سعادت رفیق بود رفیق |
به ما منى رو و فرصت شمر غنیمت وقت | که در کمین گه عمرند قاطعان طریق |
بیا که توبه ز لعل نگار و خنده ء جام | تصویرى است که عقلش نمى کند تصدیق (243) |
اگر چه موى میانت به چون منى نرسد | خوشست خاطرم از فکر این خیال دقیق |
حلاوتى که ترا در چه ز نخدانست | به کنه آن نرسد صدهزار فکر عمیق |
اگر برنگ عقیقى است اشک من چه عجب (244) | که مهر خاتم لعل تو هست همچو عقیق |
به خنده گفت که حافظ غلام طبع توام |
ببین که تا به چه حدم همى کنى تحمیق |
غزل شماره 293 تعداد ابیات 1 - 7 |
اى دل ریش مرا با لب تو حق نمک | حق نگه دار که من مى روماللّه معک |
توئى آن گوهر پاکیزه که در عالم قدس | ذکر خیر تو بود حاصل تسبیح ملک |
در خلوص منت ار هست شکى تجربه کن | کس عیار زر خالص نشناسد چو محک |
گفته بودى که شوم مست و دوبوست بدهم | وعده از حد بشد و ما نه دو دیدیم و نه یک |
بگشا پسته خندان و شکر ریزى کن | خلق را از دهن خویش مینداز به شک |
چرخ بر هم زنم از غیر مرادم گردد | من نه آنم که زبونى کشم از چرخ فلک |
چون بر حافظ خویشش نگذارى بارى |
اى رقیب از بر او یک دو قدم دور ترک |
غزل شماره 294 تعداد ابیات 1 - 7 |
اگر شراب خورى جرعه اى فشان بر خاک | از آن گناه که نفعى رسد به غیر چه باک |
برو به هر چه تو دارى بخور دریغ و مخور(245) | که بى دریغ زند روزگار تیغ هلاک |
چه دوزخى چه بهشتى چه آدمى چه پرى | به مذهب همه کفر طریقت است امساک |
به خاک پاى تو اى سرو ناز پرور من | که روز واقعه پا وامگیرم از سر خاک |
مهندس فلکى راه دیر شش جهتى | چنان ببست که ره نیست زیر دام مغاک (246) |
فریب دختر رز طرفه مى زند ره عقل | مباد تا به قیامت خراب طارم تاک |
به راه میکده حافظ خوش از جهان رفتى |
دعاى اهل دلت باد مونس دل پاک |
غزل شماره 195 تعداد ابیات 1 - 9 |
هزار دشمنم ار مى کنند قصد هلاک | گرم تو دوستى از دشمنان ندارم باک |
رود به خواب دو چشم از خیال تو هیهات | بود صبور دل اندر فراق تو حاشاک |
مرا امید وصال تو زنده مى دارد | و گر نه هر دمم از هجر تست بیم هلاک |
نفس نفس اگر از باد نشنوم بویش | زمان زمان چو گل از غم کنم گریبان چاک |
اگر تو زخم زنى به که دیگرى مرهم | و گر تو زهر دهى به که د یگرى تریاک |
بضرب سیفک قتلى حیاتنا ابدا | لان روحى قد طاب ان یکون فداک |
عنان مپیچ که گر مى زنى به شمشیرم | سپر کنم سر و دستت ندارم از فتراک |
ترا چنانکه توئى هر نظر کجا بیند | به قدر دانش خود هر کسى کند ادراک |
به چشم خلق عزیز جهان شود حافظ |
که بر در تو نهد روى مسکنت بر خاک |
غزل شماره 296 تعداد ابیات 1 - 9 |
داراى جهان نصرت دین خسرو کامل | یحیى بن مظفر ملک عالم عادل |
اى درگه اسلام پناه تو گشاده | بر روى زمین روزنه ء جان و در دل |
تعظیم تو بر جان و خرد واجب و لازم | انعام تو بر کون و مکان فایض و شامل |
روز ازل از کلک تو یک قطره سیاهى | بر روى مه افتاد که شد حل مسائل |
خورشید چو آن خال سیه دید به دل گفت | اى کاج که من بودمى آن هندوى مقبل |
شاها فلک از بزم تو در رقص و سماعست | دست طرب از دامن این زمزمه مگسل |
مى نوش و جهان بخش که از زلف کمندت | شد گردن بدخواه گرفتار سلاسل |
دور فلکى یک سره بر منهج عدلست | خوش باش که ظالم نبرد راه به منزل |
حافظ قلم شاه جهان مقسم رزق است |
از بهر معیشت مکن اندیشه ء باطل |
غزل شماره 297 تعداد ابیات 1 - 10 |
خوش خبر باشى اى نسیم شمال | که به ما مى رسد زمان وصال |
قصه العشق لاانفصام لها | فصمت هاهنا لسان القال |
ما لسلمى و من بذى سلم | این جیر اننا و کیف الحال |
عفت الدار بعد عافیه | فاسالوا حالها عن الاطلال |
فى جمال الکمال نلت منى | صرف الله عنک عین کمال |
یا برید الحمى حماک الله | مرحبا مرحبا تعال تعال |
عرصه ء بزمگاه خالى ماند | از حریفان و جام مالا مال |
سایه افکند حالیا شب هجر | تا چه بازند شبروان خیال |
ترک ما سوى کس نمى نگرد | آه از این کبریا و جاه و جلال |
حافظا عشق و صابرى تا چند |
ناله ء عاشقان خوشست بنال |
غزل شماره 298 تعداد ابیات 1 - 7 |
شممت روح و داد و شمت برق وصال | بیا که بوى ترا میرم اى نسیم شمال |
احادیا بجمال الجیب قف و انزل | که نیست صبر جمیلم ز اشتیاق جمال |
حکایت شب هجران فرو گذاشته به | به شکر آن که برافکند پرده روز وصال |
بیا که پرده ء گلریز هفت خانه ء چشم | کشیده ایم به تحریر کارگاه خیال |
چو یار بر سر صلح است عذر مى طلبد | توان گذشت ز جور رقیب در همه حال |
به جز خیال دهان تو نیست در دل تنگ | که کس مباد چو من در پى خیال محال |
قتیل عشق تو شد حافظ غریب ولى |
به خاک ما گذرى کن که خون مات حلال |
غزل شماره 299 تعداد ابیات 1 - 7 |
به وقت گل شدم از توبه ء شراب خجل | که کس مباد ز کردار ناصواب خجل |
صلاح ما همه دام رهست و من زین بحث | نیم ز شاهد و ساقى به هیچ باب خجل |
بود که یار نرنجد ز ما به خلق کریم | که از سوال ملولیم و از جواب خجل |
ز خون که رفت شب دوش از سراچه ء چشم | شدیم در نظر رهروان خواب خجل |
رواست نرگس مست ار فکند سر در پیش | که شد ز شیوه ء آن چشم پر عتاب خجل |
توئى که خوبترى ز آفتاب و شکر خدا | که نیستم ز تو در روى آفتاب خجل |
حجاب ظلمت از آن بست که آب خضر که گشت |
ز شعر حافظ و آن طبع همچو آب خجل |
غزل شماره 300 تعداد ابیات 1 - 9 |
اگر به کوى تو باشد مرا مجال وصول | رسد به دولت وصل تو کار من بهاصول |
قرار برده ز من آن دو نرگس رعنا | فراغ برده ز من آن دو جادوى مکحول |
من شکسته ء بدحال زندگى یابم | در آن زمان که به تیغ غمت شوم مقتول |
خرابتر ز دل من غم تو جاى نیافت | که ساخت در دل تنگم قرارگاه نزول |
دل از جواهر مهرت چو صیقلى دارد | بود ز زنگ حوادث هر آینه مصقول |
چه جرم کرده ام اى جان و دل به حضرت تو | که طاعت من بى دل نمى شود مقبول |
چو بر در تو من بى نواى بى زر و زور | به هیچ باب ندارم ره خروج و دخول |
کجا روم چه کنم چاره از کجا جویم | که گشته ام ز غم و جور روزگار ملول |
به درد عشق بساز و خموش کن حافظ |
رموز عشق مکن فاش پیش اهل عقول برای دیدن بقیه ی غزل ها به ادامه مطلب بروید |
غزل شماره 301 تعداد ابیات 1 - 8 |
هر نکته اى که گفتم در وصف آن شمایل | هر کو شنید گفتا لله در قایل |
تحصیل عشق و رندى آسان نمود اول | آخربسوخت جانم در کسب این فضایل |
حلاج بر سردار این نکته خوش سراید | از شافعى نپرسند امثال این مسایل (247) |
گفتم که کى ببخشى بر جان ناتوانم | گفت آن زمان که نبود جان در میانه حایل |
دل داده ام به یارى شوخى ، کشى ، نگارى | مرضیه السجایا محموده الخصایل |
در عین گوشه گیرى بودم چو چشم مستت | واکنون شدم به مستان چون ابروى تو مایل |
از آب دیده صد ره طوفان نوح دیدم | وز لوح سینه نقشت هرگز نگشت زایل |
اى دوست دست حافظ تعویذ چشم زخمست |
یارب ببینم آن را در گردنت حمایل |
غزل شماره 302 تعداد ابیات 1 - 8 |
اى رخت چون خلد و لعلت سلسبیل | سلسبیلت کرده جان و دل سبیل |
سبزپوشان خطت بر گرد لب | همچو مورانند گرد سلسبیل |
ناوک چشم تو در هر گوشه اى | همچو من افتاده دارد صد قتیل |
یارب این آتش که در جان منست | سرد کن زانسان که کردى بر خلیل |
من نمى یابم مجال اى دوستان | گر چه دارد او جمالى بس جمیل |
پاى ما لنگست و منزل بس دراز | دست ما کوتاه و خرما بر نخیل |
حافظ از سرپنجه ء عشق نگار | همچو مور افتاده شد در پاى پیل |
شاه عالم را بقا و عز و ناز |
باد و هر چیزى که باشد زین قبیل |
غزل شماره 303 تعداد ابیات 1 - 7 |
بشرى اذالسلامه حلت بذى سلم | لله حمد معترف غایه النعم |
آن خوش خبر کجاست که این فتح مژده داد | تا جان فشانمش چو زر و سیم در قدم |
از بازگشت شاه درین طرفه منزلست | آهنگ خصم او به سراپرده ء عدم |
مى جست از سحاب امل رحمتى ولى | جز دیده اش معاینه بیرون ندادنم |
در نیل غم فتاد، سپهرش به طنز گفت | الان قد ندمت و ما ینفع الندم |
پیمان شکن هر آینه گردد شکسته حال | ان العهود عند ملیک النهى ذمم |
ساقى چو یار مهرخ و از اهل راز بود |
حافظ بخورد باده و شیخ و فقیه هم |
غزل شماره 304 تعداد ابیات 1 - 9 |
عشق بازى و جوانى و شراب لعل فام | مجلس انس و حریف همدم و شرب مدام |
ساقى شکردهان و مطرب شیرین سخن | همنشینى نیک کردار و ندیمى نیکنام |
شاهدى از لطف و پاکى رشک آب زندگى | دلبرى در حسن و خوبى غیرت ماه تمام |
بزمگاهى دلنشان چون قصر فردوس برین | گلشنى پیرامنش چون روضه ء دارالسلام |
صف نشینان نیک خواه و پیشکاران با ادب | دوستداران صاحب اسرار و حریفان دوستکام |
باده ء گلرنگ تلخ تیز خوشخوار سبک | نقلش از لعل نگار و نقلش از یاقوت خام |
غمزه ء ساقى به یغماى خرد آهخته تیغ | زلف جانان از براى صید دل گسترده دام |
نکته دانى بذله گو چون حافظ شیرین سخن | بخشش آموزى جهان افروز چون حاجى قوام |
هر که این عشرت نخواهد خوشدلى بر وى تباه |
وانکه این مجلس نجوید زندگى بر وى حرام |
غزل شماره 305 تعداد ابیات 1 - 9 |
مرحبا طایر فرخ پى فرخنده پیام | خیر مقدم چه خبر دوست کجا یار کدام |
یارب این قافله را لطف ازل بدرقه باد | که ازو خصم به دام آمد و معشوقه به کام |
ماجراى من و معشوق مرا پایان نیست | هر چه آغاز ندارد نپذیرد انجام |
گل ز حد برد تنعم نفسى رخ بنما | سرو مى نازد و خوش نیست خدا را بخرام |
زلف دلدار چو زنار همى فرماید | برو اى شیخ که شد بر تن ما خرقه حرام |
مرغ روحم که همى زد ز سر سدره صفیر | عاقبت دانه ء خال تو فکندش در دام |
چشم بیمار مرا خواب نه درخور باشد | من له یقتل داء دنف کیف ینام |
تو ترحم نکنى بر من مخلص گفتم | ذاک دعواى وها انت و تلک الایام |
حافظ ار میل به ابروى تو دارد شاید |
جاى در گوشه ء محراب کنند اهل کلام |
غزل شماره 306 تعداد ابیات 1 - 6 |
عاشق روى جوانى خوش نو خاسته ام | وز خدا شادى این غم به دعا خواسته ام (248) |
عاشق و رند و نظربازم و مى گویم فاش | تا بدانى که به چندین هنر آراسته ام |
شرمم از خرقه ء آلوده خود مى آید | که برو وصله به صد شعبده پیراسته ام |
خوش بسوز از غمش اى شمع که اینک من نیز | به همین کار میان بسته و برخاسته ام (249) |
با چنین حیرتم از دست بشد صرفه ء کار | در غم افزوده ام آنچ از دل و جان کاسته ام (250) |
همچو حافظ به خرابات روم جامه قبا |
بو که در بر کشد آن دلبر نوخاسته ام |
غزل شماره 307 تعداد ابیات 1 - 9 |
باز آى ساقیا که هواخواه خدمتم | مشتاق بندگى و دعاگوى دولتم |
زانجا که فیض جام سعادت فروغ تست | بیرون شدى نماى ز ظلمات حیرتم |
دورم به صورت از در دولت سراى تو | لیکن به جان و دل ز مقیمان حضرتم |
من کز وطن سفر نگزیدم به عمر خویش | در عشق دیدن تو هواخواه غربتم |
دریا و کوه در ره و من خسته و ضعیف | اى خضر پى خجسته مدد کن به همتم |
هر چند غرق بحر گناهم ز صد جهت | تا آشناى عشق شدم زاهل رحمتم |
عیبم مکن به رندى و بدنامى اى حکیم | کاین بود سرنوشت ز دیوان قسمتم |
مى خور که عاشقى نه به کسب است و اختیار | این موهبت رسید ز میراث فطرتم |
حافظ به پیش چشم تو خواهد سپرد جان |
در این خیالم ار بدهد عمر مهلتم |
غزل شماره 308 تعداد ابیات 1 - 7 |
به غیر از آن که بشد دین و دانش از دستم | بیا بگو که ز عشقت چه طرف بر بستم |
اگر چه خرمن عمرم غم تو داد به باد | به خاک پاى عزیرت که عهد نشکستم |
چو ذره گر چه حقیرم ببین به دولت عشق | که در هواى رخت چون به مهر پیوستم |
بیار باده که عمریست تا من از سر امن | به کنج عافیت از بهر عیش ننشستم |
اگر ز مردم هشیارى اى نصیحت گو | سخن به خاک میفکن چرا که من مستم |
چگونه سر ز خجالت برآورم بر دوست | که خدمتى به سزا برنیامد از دستم |
بسوخت حافظ و آن یار دلنواز نگفت |
که مرهمى بفرستم که خاطرش خستم (251) |
غزل شماره 309 تعداد ابیات 1 - 9 |
دوش بیمارى چشم تو ببرد از دستم | لیکن از لطف لبت صورت جان مى بستم |
عشق من با خط مشکین تو امروزى نیست | دیرگاهست کزین جام هلالى مستم |
از ثبات خودم این نکته خوش آمد که بجور | در سر کوى تو از پاى طلب ننشستم |
عافیت چشم مدار از من میخانه نشین | که دم از خدمت رندان زده ام تا هستم |
در ره عشق از آن سوى فنا صد خطر است | تا نگوئى که چو عمرم به سر آمد رستم |
بعد ازینم چه غم از تیر کج انداز حسود | چون بمحبوب کمان ابروى خود پیوستم |
بوسه بر درج عقیق تو حلالست مرا | که بافسوس و جفا مهر و وفا نشکستم |
صنمى لشکریم غارت دین کرد و برفت | آه اگر عاطفت شاه نگیرد دستم |
رتبت دانش حافظ به فلک بر شده بود |
کرد غمخوارى شمشاد بلندت پستم |
غزل شماره 310 تعداد ابیات 1 - 9 |
زلف بر باد مده تا ندهى بر بادم | ناز بنیاد مکن تا نکنى بنیادم |
مى مخور با همه کس تا نخورم خون جگر | سر مکش تا نکشد سر به فلک فریادم |
زلف را حلقه مکن تا نکنى در بندم | طره را تاب مده تا ندهى بر بادم |
یار بیگانه مشو تا نبرى از خویشم | غم اغیار مخور تا نکنى ناشادم |
رخ برافروز که فارغ کنى از برگ گلم | قد برافراز که از سرو کنى آزادم |
شمع هر جمع مشو ورنه بسوزى ما را | یاد هر قوم مکن تا نروى از یادم |
شهره ء شهر مشو تا ننهم سر در کوه | شور شیرین منما تا نکنى فرهادم |
رحم کن بر من مسکین و به فریادم رس | تا به خاک در آصف نرسد فریادم |
حافظ از جور تو حاشا که بگرد اندر وى |
من از آن روز که در بند توام آزادم |
غزل شماره 311 تعداد ابیات 1 - 9 |
فاش مى گویم و از گفته ء خود دلشادم | بنده ء عشقم و از هر دو جهان آزادم |
نیست بر لوح دلم جز الف قامت یار(252) | چه کنم حرف دگر یاد نداد استادم |
تا شدم حلقه به گوش در میخانه ء عشق | هر دم آید غمى از نوبه مبارک بادم |
مى خورد خون دلم مردمک دیده ، سزاست (253) | که چرا دل به جگر گوشه ء مردم دادم |
طایر گلشن قدسم چه دهم شرح فراق | که درین دامگه حادثه چون افتادم |
من ملک بودم و فردوس برین جایم بود | آدم آورد درین دیر خراب آبادم |
کوکب بخت مرا هیچ منجم نشناخت | یارب از ما در گیتى به چه طالع زادم |
سایه ء طوبى و دلجوئى حور و لب حوض | به هواى سر کوى تو برفت از یادم |
پاک کن چهره ء حافظ به سر زلف ز اشک |
ورنه این سیل دمادم ببرد بنیادم |
غزل شماره 312 تعداد ابیات 1 - 8 |
مرا مى بینى و هر دم زیادت مى کنى در دم | ترا مى بینم و میلم زیادت مى شود هر دم |
به سامانم نمى پرسى نمى دانم چه سر دارى | به درمانم نمى کوشى نمى دانى مگر در دم |
نه راهست این که بگذارى مرا بر خاک و بگریزى | گذارى آر و بازم پرس و تا خاک رهت گردم |
ندارم دستت از دامن به جز در خاک و آن دم هم | که بر خاکم روان گردى بگیرد دامنت گردم |
فرو رفت از غم عشقت دمم دم مى دهى تا کى | دمار از من برآوردى نمى گوئى بر آوردم |
شبى دل را به تاریکى ز زلفت باز مى جستم | رخت مى دیدم و جامى هلالى باز مى خوردم |
کشیدم در برت ناگاه و شد در تاب گیسویت | نهادم بر لبت لب را و جان و دل فدا کردم |
تو خوش مى باش با حافظ برو گو خصم جان میده |
چو گرمى از تو مى بینم چه باک از خصم دم سردم |
غزل شماره 313 تعداد ابیات 1 - 10 |
سالها پیروى مذهب رندان کردم | تا به فتوى خرد حرص به زندان کردم |
من به سرمنزل عنقانه به خود بردم راه | قطع این مرحله با مرغ سلیمان کردم |
سایه اى بر دل ریشم فکن اى گنج مراد(254) | که من این خانه به سوداى تو ویران کردم |
توبه کردم که نبوسم لب ساقى و کنون | مى گزم لب که چرا گوش به نادان کردم |
در خلاف آمد عادت بطلب کام که من | کسب جمعیت از آن زلف پریشان کردم |
نقش مستورى و مستى نه به دست من و تست | آن چه سلطان ازل گفت بکن آن کردم |
دارم از لطف ازل جنت فردوس طمع | گرچه در بانى میخانه فراوان کردم |
این که پیرانه سرم صحبت یوسف بنواخت | اجر صبریست که در کلبه ء احزان کردم |
گر به دیوان غزل صدرنشینم چه عجب | سالها بندگى صاحب دیوان کردم |
صبح خیزى و سلامت طلبى چون حافظ |
هر چه کردم همه از دولت قرآن کردم |
غزل شماره 314 تعداد ابیات 1 - 8 |
دیشب به سیل اشک ره خواب مى زدم | نقشى به یاد خط تو بر آب مى زدم |
ابروى یار در نظر و خرقه سوخته | جامى به یاد گوشه ء محراب مى زدم |
چشمم به روى ساقى و گوشم به قول چنگ | فالى به چشم و گوش درین باب مى زدم |
روى نگار در نظرم جلوه مى نمود | وز دور بوسه بر رخ مهتاب مى زدم |
نقش خیال روى تو تا وقت صبحدم | بر کارگاه دیده ء بى خواب مى زدم |
هر مرغ فکر کز سر شاخ سخن بجست | بازش ز طره ء تو به مضراب مى زدم |
ساقى به صوت این غزلم کاسه مى گرفت | مى گفتم این سرود و مى ناب مى زدم |
خوش بود وقت حافظ و فال مراد و کام |
بر نام عمر و دولت احباب مى زدم |
غزل شماره 315 تعداد ابیات 1 - 10 |
هر چند پیر و خسته دل و ناتوان شدم | هرگه که یاد روى تو کردم جوان شدم |
شکر خدا که هر چه طلب کردم از خدا | بر منتهاى همت خود کامران شدم |
آن روز بر دلم در معنى گشوده شد | کز ساکنان درگه پیرمغان شدم |
در شاهراه دولت سرمد به تخت بخت | با جام مى به کام دل دوستان شدم |
اى گلبن جوان بر دولت بخور که من | در سایه ء تو بلبل باغ جهان شدم |
از آن زمان که فتنه ء چشمت به من رسید | ایمن ز شر فتنه ء آخر زمان شدم |
اول ز تحت و فوق وجودم خبر نبود | در مکتب غم تو چنین نکته دان شدم |
قسمت حوالتم به خرابات مى کند | هر چند کاین چنین شدم و آن چنان شدم |
من پیر سال و ماه نیم یار بى وفاست | بر من چو عمر مى گذرد پیر از آن شدم |
دوشم نوید داد عنایت که حافظا |
بازآ که من به عفو گناهت ضمان شدم |
غزل شماره 316 تعداد ابیات 1 - 9 |
خیال نقش تو در کارگاه دیده کشیدم (255) | به صورت تو نگارى ندیدم و نشنیدم |
اگر چه در طلبت همعنان باد شمالم | به گرد سرو خرامان قامتت نرسیدم |
امید در شب زلفت به روز عمر نبستم | طمع به دور دهانت ز کام دل ببریدم |
ز غمزه بر دل ریشم چه تیرها که گشادى | ز غصه بر سر کویت چه بارها که کشیدم |
به شوق چشمه ء نوشت چه قطرها که فشاندم | ز لعل باده فروشت چه عشوه ها که خریدم |
ز کوى یار بیار اى نسیم صبح غبارى | که بوى خون دل ریش از آن تراب شنیدم |
گناه چشم سیاه تو بود و گردن دلخواه (256) | که من چو آهوى وحشى ز آدمى برمیدم (257) |
چو غنچه بر سرم از کوى او گذشت نسیمى | که پرده بر دل خونین به بوى او بدریدم |
به خاک پاى تو سوگند و نور دیده ء حافظ(258) |
که بى رخ تو فروغ از چراغ دیده ندیدم |
غزل شماره 317 تعداد ابیات 1 - 7 |
تو همچو صبحى و من شمع خلوت سحرم | تبسمى کن و جان بین که چون همى سپرم |
بر آستان مرادت گشاده ام در چشم | که یک نظر فکنى خود فکندى از نظرم |
چنین که در دل من داغ زلف سرکش تست | بنفشه زار شود تربتم چو درگذرم |
چه شکر گویمت اى خیل غم عفاک الله | که روز بى کسى آخر نمى روى ز سرم |
غلام مردم چشمم که با سیاه دلى | هزار قطره ببارد چو درد دل شمرم |
به هر نظر بت ما جلوه مى کند لیکن | کس این کرشمه نبیند که من همى نگرم |
به خاک حافظ اگر یار بگذرد چون باد |
ز شوق در دل آن تنگنا کفن بدرم |
غزل شماره 318 تعداد ابیات 1 - 25 |
جوزا سحر نهاد حمایل برابرم | یعنى غلام شاهم و سوگند مى خورم (259) |
ساقى بیا که از مدد بخت کار ساز | کامى که خواستم ز خدا شد میسرم |
جامى بده که باز به شادى روى شاه | پیرانه سر هواى جوانیست در سرم |
راهم مزن به وصف زلال خضر که من | از جام شاه جرعه کش حوض کوثرم |
شاها من ار به عرش رسانم سریر فضل | مملوک این جنابم و مسکین این درم |
من جرعه نوش بزم تو بودم هزار سال | کى ترک آبخورد کند طبع خوگرم |
ور باورت نمى کند از بنده این حدیث | از گفته کمال دلیلى بیاورم |
گر بر کنم دل از تو و بردارم از تو مهر | آن مهر بر که افکنم آن دل کجا برم (260) |
عهد الست من همه با عشق شاه بود | وز شاهراه عمر بدین عهد بگذرم |
گردون چو کرد نظم ثریا به نام شاه | من نظم در چرا نکنم از که کمترم |
منصور بن مظفر غازیست حرز من | وز این خجسته نام بر اعدا مظفرم |
شاهین صفت چو طعمه چشیدم ز دست شاه | کى باشد التفات به صید کبوترم |
اى شاه شیرگیر چه کم گردد ار شود | در سایه تو ملک فراغت مسخرم |
شعرم به یمن مدح تو صد ملک دل گشاد | گوئى که تیغ تست زبان سخنورم |
بر گلشنى اگر بگذشتم چو باد صبح | نى عشق سرو بود و نه شوق صنوبرم |
بوى تو مى شنیدم و بر یاد روى تو | دادند ساقیان طرب یک دو ساغرم |
مستى بآب یکدو و عنب وضع بنده نیست | من سالخورده پیر خرابات پرورم |
با سیر اختر فلکم داورى بسیست | انصاف شاه باد در این قصه یاورم |
شکر خدا که باز درین اوج بارگاه | طاووس عرش مى شنود صیت شهپرم |
نامم ز کارخانه عشاق محو باد | گر جز محبت تو بود شغل دیگرم |
شبل الاسد بصید دلم حمله کرد و من | گر لاغرم و گرنه شکار غضنفرم |
اى عاشقان روى تو از ذره بیشتر | من کى رسم به وصل تو کز ذره کمترم |
بنما به من که منکر حسن رخ تو کیست | تا دیده اش بگزلک غیرت بر آورم |
بر من فتاد سایه خورشید سلطنت | واکنون فراغتست ز خورشید خاورم (261) |
مقصود ازین معامله بازار تیره نیست |
نى جلوه مى فروشم و نى عشوه مى خرم |
غزل شماره 319 تعداد ابیات 1 - 7 |
من که باشم که بر آن خاطر عاطر گذرم | لطفها مى کنى اى خاک درت تاج سرم |
دلبرا بنده نوازیت که آموخت بگو | که من این ظن به رقیبان تو هرگز نبرم |
همتم بدرقه ء راه کن اى طایر قدس | که درازست ره مقصد و من نو سفرم |
اى نسیم سحرى بندگى من برسان | گو فراموش مکن وقت دعاى سحرم (262) |
خرم آن روز کزین مرحله بر بندم بار | وز سر کوى تو پرسند رفیقان خبرم |
پایه ء نظم بلندست و جهانگیر بگو | تا کند پادشه بحر دهان پر گهرم |
حافظا شاید اگر در طلب گوهر وصل |
دیده دریا کنم از اشک و در و غوطه خورم |
غزل شماره 320 تعداد ابیات 1 - 8 |
ز دست کوته خود زیر بارم | که از بالا بلندان شرمسارم |
مگر زنجیر موئى گیردم دست | وگرنه سر به شیدائى برآرم |
ز چشم من بپرس اوضاع گردون | که شب تا روز اختر مى شمارم |
من از بازوى خود دارم بسى شکر | که زور مردم آزارى ندارم |
بدین شکرانه مى بوسم لب جام | که کرد آگه ز راز روزگارم |
اگر گفتم دعاى مى فروشان | چه باشد حق نعمت مى گزارم |
تو از خاکم نخواهى بر گرفتن | به جاى اشک اگر گوهر ببارم (263) |
سرى دارم چو حافظ مست لیکن |
به لطف آن سرى امیدوارم |
غزل شماره 321 تعداد ابیات 1 - 8 |
گر چه افتاد ز زلفش گرهى در کارم | همچنان چشم گشاد از کرمش مى دارم |
به طرب حمل مکن سرخى رویم که چو جام | خون دل عکس برون مى دهد از رخسارم |
پرده ء مطربم از دست برون خواهد برد | آه اگر زانکه درین پرده نباشد بارم |
پاسبان حرم دل شده ام شب همه شب | تا درین پرده جز اندیشه ء او نگذارم |
منم آن شاعر ساحر که به افسون سخن | از نى کلک همه قند و شکر مى بارم |
دیده ء بخت به افسانه ء او شد در خواب | کو نسیمى ز عنایت که کند بیدارم |
چون ترا در گذر اى یار نمى یارم دید | با که گویم که بگوید سخنى با یارم (264) |
دوش مى گفت که حافظ همه رویست و ریا |
به جز از خاک درش با که بود بازارم |
غزل شماره 322 تعداد ابیات 1 - 9 |
گر دست دهد خاک کف پاى نگارم | بر لوح بصر خط غبارى بنگارم |
پروانه ء او گر رسدم در طلب جان | چون شمع همان دم به دمى جان بسپارم |
بر بوى کنار تو شدم غرق و امیدست | از موج سرشکم که رساند به کنارم |
امروز مکش سر ز وفاى من و اندیش | زان شب که من از غم به دعا دست برآرم |
دامن مفشان از من خاکى که پس از من | زین در نتواند که برد باد غبارم |
زلفین سیاه تو به دلدارى عشاق | دادند قرارى و ببردند قرارم |
اى باد از آن باده نسیمى به من آور | کان بوى شفابخش بود دفع خمارم |
گر قلب دلم را ننهد دوست عیارى | من نقد روان در دمش از دیده شمارم |
حافظ لب لعلش چو مرا جان عزیزست |
عمرى بود آن لحظه که جان را به لب آرم |
غزل شماره 323 تعداد ابیات 1 - 7 |
در نهانخانه عشرت صنمى خوش دارم | کز سر زلف و رخش نعل در آتش دارم |
عاشق و رندم و میخواره به آواز بلند | وین همه منصب از آن حور پرى وش دارم |
گر چنین چهره گشاید خط زنگارى دوست | من رخ زرد به خونابه منقش دارم |
گر تو زین دست مرا بى سر و سامان دارى | من به آه سحرت زلف مشوش دارم |
ناوک غمزه بیاور ز سر لطف که من | جنگها با دل مجروح بلاکش دارم |
گر به کاشانه ء رندان قدمى خواهى زد | نقل شعر شکرین و مى بى غش دارم |
حافظا چون غم و شادى جهان در گذرست |
بهتر آنست که من خاطر خود خوش دارم |
غزل شماره 324 تعداد ابیات 1 - 10 |
مرا عهدیست با جانان که تا جان در بدن دارم | هواداران کویش را چو جان خویشتن دارم |
به کام و آرزوى دل چو دارم خلوتى حاصل | چه فکر از خبث بدگویان میان انجمن دارم |
مرا در خانه سروى هست کاندر سایه ء قدش | فراغ از سرو بستانى و شمشاد چمن دارم |
صفاى خلوت خاطر از آن شمع چو گل جویم | فروغ چشم و نور دل از آن ماه ختن دارم |
گرم صد لشگراز خوبان به قصد دل کمین سازند | بحمدالله و المنه بتى لشکرشکن دارم |
سزد کز خاتم لعلش زنم لاف سلیمانى | چو اسم اعظمم باشد چه باک از اهرمن دارم |
الا اى پیر فرزانه مکن منعم ز میخانه | که من در ترک پیمانه دلى پیمان شکن دارم (265) |
خدا را اى رقیب امشب زمانى دیده برهم نه | که من با لعل خاموشش نهانى صد سخن دارم |
چو در گلزار اقبالش خرامانم بحمدالله | نه میل لاله و نسرین نه برگ نسترن دارم |
به رندى شهره شد حافظ میان همدمان لیکن |
چه غم دارم که در عالم قوام الدین حسن دارم (266) |
غزل شماره 325 تعداد ابیات 1 - 9 |
به تیغم گر کشد دستش نگیرم | وگر تیرم زند منت پذیرم |
کمان ابرویت را گو بزن تیر | که پیش دست و بازویت بمیرم |
برآى اى آفتاب صبح امید | که در دست شب هجران اسیرم |
غم گیتى گر از پایم درآرد | به جز ساغر که باشد دستگیرم |
به فریادم رس اى پیر خرابات | به یک جرعه جوانم کن که پیرم |
به گیسوى تو خوردم دوش سوگند | که من از پاى تو سر برنگیرم |
من آن مرغم که هر شام و سحرگاه | ز بام عرش مى آید صفیرم |
چو طفلان تا کى زاهد فریبى | به سیب بوستان و شهد شیرم (267) |
بسوز این خرقه ء تقوى تو حافظ |
که گر آتش شوم در وى نگیرم |
غزل شماره 326 تعداد ابیات 1 - 7 |
مزن بر دل ز نوک غمزه تیرم | که پیش چشم بیمارت بمیرم |
نصاب حسن در حد کمال است | زکاتم ده که مسکین و فقیرم |
چنان پر شد فضاى سینه از دوست | که فکر خویش گم شد از ضمیرم |
قدح پر کن که من در دولت عشق | جوانبخت جهانم گرچه پیرم |
قرارى بسته ام با مى فروشان | که روز غم به جز ساغر نگیرم |
مبادا جز حساب مطرب و مى | اگر نقشى کشد کلک دبیرم |
درین غوغا که کس ک س را نپرسد | من از پیرمغان منت پذیرم |
خوشا آن دم کز استغناى مستى | فراغت باشد از شاه و وزیرم |
چو حافظ گنج او در سینه دارم |
اگر چه مدعى بیند حقیرم |
غزل شماره 327 تعداد ابیات 1 - 9 |
در خرابات مغان گر گذر افتد بازم | حاصل خرقه و سجاده روان در بازم |
حلقه ء توبه گر امروز چو زهاد زنم | خازن میکده فردا نکند در بازم |
ور چو پروانه دهد دست فراغ بالى | جز بر آن عارض شمعى نبود پروازم |
صحبت حور نخواهم که بود عین قصور | با خیال تو اگر بادگرى پردازم |
سر سوداى تو در سینه بماندى پنهان | چشم تر دامن اگر فاش نکردى رازم |
مرغ سان از قفس خاک هوائى گشتم | به هوائى که مگر صید کند شهبازم |
همچو چنگ ار به کنارى ندهى کام دلم | از لب خویش چو نى یک نفسى بنوازم (268) |
ماجراى دل خون گشته نگویم با کس | زانکه جز تیغ غمت نیست کسى دمسازم |
گر به هر موى سرى بر تن حافظ باشد |
همچو زلفت همه را در قدمت اندازم |
غزل شماره 328 تعداد ابیات 1 - 9 |
گر دست رسد در سر زلفین تو بازم | چون گوى چه سرها که به چوگان تو بازم |
زلف تو مرا عمر درازست ولى نیست | در دست سر موئى از آن عمر درازم |
پروانه ء راحت بده اى شمع که امشب | از آتش دل پیش تو چون شمع گدازم (269) |
آن دم که به یک خنده دهم جان چو صراحى | مستان تو خواهم که گزارند نمازم |
چون نیست نماز من آلوده نمازى | در میکده زان کم نشود سوز و گدازم |
در مسجد و میخانه خیالت اگر آید | محراب و کمانچه ز دو ابروى تو سازم |
گر خلوت ما را شبى از رخ بفروزى | چون صبح بر آفاق جهان سر بفرازم |
محمود بود عاقبت کار درین راه | گر سر برود در سر سوداى ایازم |
حافظ غم دل با که بگویم که درین دور |
جز جام نشاید که بود محرم رازم |
غزل شماره 329 تعداد ابیات 1 - 9 |
نماز شام غریبان چو گریه آغازم | به مویه هاى غریبانه قصه پردازم |
به یاد یار و دیار آن چنان بگریم زار | که از جهان ره و رسم سفر براندازم |
من از دیار حبیبم نه از بلاد غریب | مهیمنا برفیقان خود رسان بازم |
خداى را مددى اى رفیق ره تا من | به کوى میکده دیگر علم بر افرازم |
خرد ز پیرى من کى حساب برگیرد | که باز با صنمى طفل عشق مى بازم |
به جز صبا و شمالم نمى شناسد کس | عزیز من که به جز باد نیست دمسازم |
هواى منزل یار آب زندگانى ماست | صبا بیار نسیمى ز خاک شیرازم |
سرشکم آمد و عیبم بگفت روى به روى | شکایت از که کنم خانگیست غمازم |
ز چنگ زهره شنیدم که صبحدم مى گفت |
غلام حافظ خوش لهجه ء خوش آوازم |
غزل شماره 330 تعداد ابیات 1 - 7 |
مژده ء وصل تو کو کز سر جان برخیزم | طایر قدسم و از دام جهان برخیزم |
به ولاى تو که گر بنده ء خویشم خوانى | از سر خواجگى کون و مکان برخیزم |
یارب از ابر هدایت برسان بارانى | پیشتر زانکه چو گردى ز میان برخیزم |
بر سر تربت من با مى و مطرب بنشین (270) | تا ببویت ز لحد رقص کنان برخیزم |
خیز و بالا بنما اى بت شیرین حرکات | کز سر جان و جهان دست فشان برخیزم |
گر چه پیرم تو شبى تنگ در آغوشم کش | تا سحرگه ز کنار تو جوان برخیزم |
روز مرگم نفسى مهلت دیدار بده |
تا چو حافظ ز سرجان و جهان برخیزم (271) |
غزل شماره 331 تعداد ابیات 1 - 9 |
من دوستدار روى خوش و موى دلکشم | مدهوش چشم مست و مى صاف بى غشم |
گفتى ز سر عهد ازل یک سخن بگو | آنگه بگویمت که دو پیمانه در کشم |
من آدم بهشتیم اما درین سفر | حالى اسیر عشق جوانان مهوشم |
شهریست پر کرشمه حوران ز شش جهت | چیزیم نیست ورنه خریدار هر ششم |
شیراز معدن لب لعلست و کان حسن | من جوهرى مفلسم از آن مشوشم (272) |
ازبس که چشم مست درین شهر دیده ام | حقا که مى نمى خورم اکنون و سرخوشم |
در عاشقى گریز نباشد ز ساز و سوز | استاده ام چو شمع مترسان ز آتشم |
بخت ار مدد دهد که کشم رخت سوى دوست | گیسوى حور گرد فشاند ز مفرشم |
حافظ عروس طبع مرا جلوه آرزوست |
آیینه اى ندارم از آن آه مى کشم |
غزل شماره 332 تعداد ابیات 1 - 7 |
چرا نه در پى عزم دیار خود باشم | چرا نه خاک سر کوى یار خود باشم |
غم غریبى و غربت چو بر نمى تابم | به شهر خود روم و شهریار خود باشم |
ز محرمان سرا پرده ء وصال شوم | ز بندگان خداوندگار خود باشم |
همیشه پیشه ء من عاشقى و رندى بود | دگر بکوشم و مشغول کار خود باشم |
چو کار عمر نه پیداست بارى آن اولى | که روز واقعه پیش نگار خود باشم |
ز دست بخت گران خواب و کار بى سامان | گرم بود گله اى رازدار خود باشم |
بود که لطف ازل رهنمون شود حافظ |
و گرنه تابد شرمسار خود باشم |
غزل شماره 333 تعداد ابیات 1 - 7 |
خیال روى تو چون بگذرد به گلشن چشم | دل از پى نظر آید به سوى روزن چشم |
سزاى تکیه گهت منظرى نمى بینم | منم ز عالم و این گوشه ء معین چشم |
بیا که لعل و گهر در نثار مقدم تو | ز گنج خانه ء دل مى کشم به مخزن چشم |
به بوى مژده ء وصل تو تا سحر شب دوش | براه باد نهادم چراغ روشن چشم |
نخست روز که دیدم رخ تو دل مى گفت | اگر رسد خللى خون من به گردن چشم |
سحر سرشک روانم سر خرابى داشت | گرم نه خون جگر مى گرفت دامن چشم |
به مردمى که دل دردمند حافظ را |
مزن به ناوک دلدوز مردم افکن چشم |
غزل شماره 334 تعداد ابیات 1 - 9 |
من که از آتش دل چون خم مى در جوشم | مهر بر لب زده خون مى خورم و خاموشم |
قصد جانست طمع در لب جانان کردن | تو مرا بین که درین کار به جان مى کوشم |
من کى آزاد شوم از غم دل چون هر دم | هندوى زلف بتى حلقه کند در گوشم |
حاش لله که نیم معتقد طاعت خویش | این قدر هست که گه گه قدحى مى نوشم |
هست امیدم که على رغم عدو روز جزا | فیض عفوش ننهد بار گنه بر دوشم |
پدرم روضه رضوان به دو گندم بفروخت | من چرا ملک جهان رابه جوى نفروشم (273) |
خرقه پوشى من از غایت دین دارى نیست | پرده اى بر سر صد عیب نهان مى پوشم |
من که خواهم که ننوشم به جز از راوق خم | چه کنم گر سخن پیر مغان ننیوشم |
گر ازین دست زند مطرب مجلس ره عشق |
شعر حافظ ببرد وقت سماع از هوشم |
غزل شماره 335 تعداد ابیات 1 - 7 |
گر من از سرزنش مدعیان اندیشم | شیوه ء مستى و رندى نرود از پیشم |
زهد رندان نوآموخته راهى بد نیست | من که بدنام جهانم چه صلاح اندیشم |
شاه شوریده سران خوان من بى سامان را | ز آن که در کم خردى از همه عالم بیشم |
بر جبین نقش کن از خون دل من خالى | تا بدانند که قربان تو کافر کیشم |
اعتقادى بنما و بگذر بهر خدا | تا درین خرقه ندانى که چه نادرویشم |
شعر خونبار من اى باد بدان یار رسان | که ز مژگان سیه بر رگ جان زد نیشم |
من اگر باده خورم ورنه چه کارم با کس |
حافظ را ز خود و عارف وقت خویشم |
غزل شماره 336 تعداد ابیات 1 - 8 |
چل سال بیش رفت که من لاف مى زنم | کز چاکران پیر مغان کمترین منم |
هرگز به یمن عاطفت پیر مى فروش | ساغر تهى نشد ز مى صاف روشنم |
از جاه عشق و دولت رندان پاکباز | پیوسته صدر مصطبه ها بود مسکنم |
در شان من به دردکشى ظن بد مبر | کالوده گشت جامه ولى پاک دامنم (274) |
آب و هواى فارس عجب سفله پرورست | کو همرهى که خیمه ازین خاک بر کنم |
حیفست بلبلى چو من اکنون درین قفس | با این لسان عذب که خامش چو سوسنم |
شهباز دست پادشهم این چه حالتست | کز یاد برده اند هواى نشیمنم |
حافظ به زیر خرقه قدح تا به کى کشى |
در بزم خواجه پرده زکارت بر افکنم (275) |
غزل شماره 337 تعداد ابیات 1 - 7 |
حجاب چهره ء جان مى شود غبار تنم | خوشا دمى که از آن چهره پرده برفکنم |
چنین قفس نه سزاى چو من خوش الحانیست | روم به گلشن رضوان که مرغ آن چمنم |
عیان نشد که چرا آمدم کجا رفتم (276) | دریغ و درد که غافل ز کار خویشتنم |
چگونه طوف کنم در فضاى عالم قدس | که در سراچه ء ترکیب تخته بند تنم |
اگر ز خون دلم بوى شوق مى آید | عجب مدار که همدرد نافه ء ختنم |
طراز پیرهن زر کشم مبین چون شمع | که سوزهاست نهانى درون پیرهنم |
بیا و هستى حافظ ز پیش او بردار |
که با وجود تو کس نشنود ز من که منم |
غزل شماره 338 تعداد ابیات 1 - 7 |
عمریست تا من در طلب هر روز گامى مى زنم | دست شفاعت هر زمان در نیک نامى مى زنم |
بى ماه مهر افروز خود تا بگذرانم روز خود | دامى براهى مى نهم مرغى بدامى مى زنم |
اورنگ کو گلچهر کو نقش وفا و مهر کو | حالى من اندر عاشقى داد تمامى مى زنم |
تا بو که یابم آگهى از سایه ء سرو سهى | گلبانگ عشق از هر طرف بر خوشخرامى مى زنم |
هر چند کان آرام دل دانم نبخشد کام دل | نقش خیالى مى کشم فال دوامى مى زنم |
دانم سر آرد غصه را رنگین بر آرد قصه را | این آه خون افشان که من هر صبح و شامى مى زنم |
با آن که از وى غایبم وز مى چو حافظ تایبم |
در مجلس روحانیان گهگاه جامى مى زنم |
غزل شماره 339 تعداد ابیات 1 - 7 |
بى تو اى سرو روان با گل و گلشن چه کنم | زلف سنبل چه کشم عارض سوسن چه کنم |
آه کز طعنه ء بدخواه ندیدم رویت | نیست چون آینه ام روى ز آهن چه کنم |
برو اى ناصح و بر درد کشان خرده مگیر | کار فرماى قدر مى کند این من چه کنم |
برق غیرت چو چنین مى جهد از مکمن غیب | تو بفرما که من سوخته خرمن چه کنم |
شاه ترکان چو پسندید و به چاهم انداخت | دستگیر ار نشود لطف تهمتن چه کنم |
مددى گر به چراغى نکند آتش طور | چاره ء تیره شب وادى ایمن چه کنم |
حافظا خلد برین خانه موروث منست |
اندرین منزل ویرانه نشیمن چه کنم |
غزل شماره 340 تعداد ابیات 1 - 12 |
من نه آن رندم که ترک شاهد و ساغر کنم | محتسب داند که من این کارها کمتر کنم |
من که عیب توبه کاران کرده باشم بارها | توبه از مى وقت گل دیوانه باشم گر کنم |
چون صبا مجموعه ء گل را به آب لطف شست | کج دلم خوان گر نظر بر صفحه ء دفتر کنم |
عشق در دانه ست و من غواص و دریا میکده | سر فرو بردم در آن جا تا کجا سر بر کنم |
لاله ساغر گیر و نرگس مست و بر ما نام فسق | داورى دارم بسى یارب کرا داور کنم |
بازکش یکدم عنان اى ترک شهر آشوب من | تا ز اشک و چهره راهت پر ز رو گهر کنم |
من که از یاقوت و لعل اشک دارم گنجها | کى نظر در فیض خورشید بلند اختر کنم |
عهد و پیمان فلک را نیست چندان اعتبار | عهد با پیمانه بندم شرط با ساغر کنم |
من که دارم در گدائى گنج سلطانى به دست | کى طمع در گردش گردون دون پرور کنم |
گر چه گرد آلود فقرم شرم باد از همتم | گر به آب چشمه ء خورشید دامن تر کنم |
عاشقان را گر در آتش مى پسندد لطف دوست | تنگ چشمم گر نظر در چشمه ء کوثر کنم |
دوش لعلش عشوه اى مى داد حافظ را ولى |
من نه آنم کز وى این افسانه ها باور کنم |
غزل شماره 341 تعداد ابیات 1 - 8 |
صنما با غم عشق تو چه تدبیر کنم | تا به کى در غم تو ناله ء شبگیر کنم |
دل دیوانه از آن شد که نصیحت شنود | مگرش هم ز سر زلف تو زنجیر کنم |
آن چه در مدت هجر تو کشیدم هیهات | در یکى نامه محالست که تحریر کنم |
با سر زلف تو مجموع پریشانى خود | کو مجالى که سراسر همه تقریر کنم |
آن زمان کارزوى دیدن جانم باشد | در نظر نقش رخ خوب تو تصویر کنم |
گر بدانم که وصال تو بدین دست دهد | دین و دل را همه در بازم و توفیر کنم |
دور شو از برم اى واعظ و بیهوده مگوى | من نه آنم که دگر گوش به تزویر کنم |
نیست امید صلاحى ز فساد حافظ |
چونکه تقدیر چنین است چه تدبیر کنم |
غزل شماره 342 تعداد ابیات 1 - 7 |
دیده دریا کنم و صبر به صحرا فکنم | واندرین کار دل خویش به دریا فکنم |
از دل تنگ گنهکار بر آرم آهى | کاتش اندر گنه آدم و حوا فکنم (277) |
مایه خوشدلى آن جاست که دلدار آن جاست | مى کنم جهد که خود را مگر آن جا فکنم |
بند برقع بگشا ایمه فرخنده لقا(278) | تا چو زلفت سر سودا زده در پا فکنم |
خورده ام تیر فلک باده بده تا سرمست | عقده در بند کمرت ترکش جوزا فکنم |
جرعه ء جام برین تخت روان افشانم | غلغل چنگ درین گنبد مینا فکنم |
حافظا تکیه بر ایام چو سهوست و خطا |
من چرا عشرت امروز به فردا فکنم |
غزل شماره 343 تعداد ابیات 1 - 7 |
دوش سوداى رخش گفتم ز سر بیرون کنم | گفت کو زنجیر تا تدبیر این مجنون کنم |
قامتش را سرو گفتم سر کشید از من به خشم | دوستان از راست مى رنجد نگارم چون کنم |
نکته ناسنجیده گفتم دلبرا معذور دار | عشوه اى فرماى تا من طبع را موزون کنم |
زرد روئى مى کشم زان طبع نازک بیگناه | ساقیا جامى بده تا چهره را گلگون کنم |
اى نسیم منزل لیلى خدا را تا به کى | ربع را بر هم زنم اطلال را جیحون کنم |
من که ره بردم به گنج حسن بى پایان دوست | صد گداى همچو خود را بعد ازین قارون کنم |
اى مه صاحبقران از بنده حافظ یاد کن (279) |
تا دعاى دولت آن حسن روز افزون کنم |
غزل شماره 344 تعداد ابیات 1 - 9 |
به عزم توبه سحر گفتم استخاره کنم | بهار توبه شکن مى رسد چه چاره کنم |
سخن درست بگویم نمى توانم دید | که مى خورند حریفان و من نظاره کنم |
بدور لاله دماغ مرا علاج کنید | گر از میانه ء بزم طرب کناره کنم |
ز روى دوست مرا چون گل مراد شکفت | حواله ء سر دشمن به سنگ خاره کنم |
گداى میکده ام لیک وقت مستى بین | که ناز بر فلک و حکم بر ستاره کنم |
به تخت گل بنشانم بتى چو سلطانى | ز سنبل و سمنش ساز طوق و یاره کنم |
چو غنچه با لب خندان به یاد مجلس شاه | پیاله گیرم و از شوق جامه پاره کنم |
مرا که از زر تمغاست ساز و برگ معاش (280) | چرا ملامت رند شرابخواره کنم |
ز باده خوردن پنهان ملول شد حافظ |
به بانگ بربط و نى رازش آشکاره کنم |
غزل شماره 345 تعداد ابیات 1 - 7 |
حاشا که من به موسم گل ترک مى کنم | من لاف عقل مى زنم این کار کى کنم |
مطرب کجاست تا همه محصول زهد و علم | در کار بانگ بر بط و آواز نمى کنم (281) |
از قیل و قال مدرسه حالى دلم گرفت | یک چند نیز خدمت معشوق و مى کنم |
کى بود در زمانه وفا جام مى بیار | تا من حکایت جم و کاووس کى کنم |
از نامه ء سیاه نترسم که روز حشر | با فیض لطف او صد ازین نامه طى کنم |
کو پیک صبح تا گله هاى شب فراق | با آن خجسته طالع فرخنده پى کنم |
این جان عاریت که به حافظ سپرد دوست |
روزى رخش ببینم و تسلیم وى کنم |
غزل شماره 346 تعداد ابیات 1 - 8 |
روزگارى شد که در میخانه خدمت مى کنم | در لباس فقر کار اهل دولت مى کنم |
تا کى اندر دام وصل آرم تذروى خوش خرام (282) | در کمینم و انتظار وقت فرصت مى کنم |
واعظ ما بوى حق نشنید بشنو کاین سخن | در حضورش نیز مى گویم نه غیبت مى کنم |
با صبا افتان و خیزان مى روم تا کوى دوست | وز رفیقان ره استمداد همت مى کنم |
خاک کویت زحمت ما برنتابد بیش ازین | لطفها کردى بتا تخفیف زحمت مى کنم |
زلف دلبر دام راه و غمزه اش تیر بلاست | یاد دار اى دل که چندینت نصیحت مى کنم |
دیده ء بدبین بپوشان اى کریم عیب پوش | زین دلیریها که من در کنج خلوت مى کنم |
حافظم در مجلسى دردى کشم در محفلى |
بنگر این شوخى که چون با خلق صنعت مى کنم |
غزل شماره 347 تعداد ابیات 1 - 7 |
من ترک عشق و شاهد و ساغر نمى کنم | صد بار توبه کردم و دیگر نمى کنم |
باغ بهشت و سایه طوبى و قصر حور(283) | با خاک کوى دوست برابر نمى کنم |
تلقین و درس اهل نظر یک اشارتست | گفتم کنایتى و مکرر نمى کنم |
هرگز نمى شود ز سر خود خبر مرا | تا در میان میکده سر بر نمى کنم |
این تقویم تمام که با شاهدان شهر | ناز و کرشمه بر سر منبر نمى کنم |
ناصح به طعن گفت که رو ترک عشق کن (284) | محتاج جنگ نیست برادر نمى کنم |
حافظ جناب پیر مغان جاى دولت است |
من ترک خاکبوسى این در نمى کنم |
غزل شماره 348 تعداد ابیات 1 - 9 |
به مژگان سیه کردى هزاران رخنه در دینم | بیا کز چشم بیمارت هزاران درد بر چینم |
الا اى همنشین دل که یارانت برفت از یاد | مرا روزى مباد آن دم که بى یاد تو بنشینم |
شب رحلت هم از بستر روم تا قصر حورالعین | اگر در وقت جان دادن تو باشى شمع بالینم |
ز تاب آتش دورى شدم غرق عرق چون گل | بیار اى باد شبگیرى نسیمى زان عرقچینم |
جهان فانى و باقى فداى شاهد و ساقى | که سلطانى عالم را طفیل عشق مى بینم |
اگر بر جاى من غیرى گزیند دوست حاکم اوست | حرامم باد اگر من جان به جاى دوست بگزینم |
جهان پیرست و بى بنیاد ازین فرهاد کش فریاد | که کرد افسون و نیرنگش ملول از جان شیرینم |
صباح الخیر زد بلبل کجائى ساقیا برخیز | که غوغا مى کند در سر خیال خواب دوشینم |
حدیث آرزومندى که در این نامه ثبت افتاد |
همانا بى غلط باشد که حافظ داد تلقینم |
غزل شماره 349 تعداد ابیات 1 - 9 |
حالیا مصلحت وقت در آن مى بینم | که کشم رخت به میخانه و خوش بنشینم |
جام مى گیرم و از اهل ریا دور شوم | یعنى از اهل جهان پاکدلى بگزینم (285) |
جز صراحى و کتابم نبود یار و ندیم | تا حریفان دغا را به جهان کم بینم |
سر به آزادگى از خلق بر آرم چون سرو | گر دهد دست که دامن ز جهان درچینم |
بس که در خرقه آلوده زدم لاف صلاح | شرمسار از رخ ساقى و مى رنگینم |
سینه ء تنگ من و بار غم او هیهات | مرد این بار گران نیست دل مسکینم |
بنده ء آصف عهدم دلم از راه مبر | که اگر دم زنم از چرخ بخواهد کینم |
بر دلم گرد ستمهاست خدایا مپسند | که مکدر شود آینه ء مهر آیینم |
من اگر رند خراباتم و گر زاهد شهر(286) |
این متاعم که همى بینى و کمتر زینم (287) |
غزل شماره 350 تعداد ابیات 1 - 9 |
گرم از دست برخیزد که با دلدار بنشینم | ز جام وصل مى نوشم ز باغ عیش گل چینم |
مگر دیوانه خواهم شد درین سودا که شب تا روز | سخن با ماه مى گویم پرى در خواب مى بینم |
شراب تلخ صوفى سوز بنیادم بخواهد برد | لبم بر لب نه اى ساقى و بستان جان شیرینم |
لبت شکر به مستان داد و چشمت مى به میخواران | منم کز غایت حرمان نه با آنم نه با اینم |
چو هر خاکى که باد آورد فیضى برد از انعامت | ز حال بنده یاد آور که خدمتگار دیرینم |
نه هر کو نقش نظمى زد کلامش دلپذیر افتد | تذر و طرفه من گیرم که چالاکست شاهینم |
اگر باور نمى دارى رو از صورتگر چین پرس | که مانى نسخه میخواهد ز نوک کلک مشکینم |
وفا دارى و حقگوئى نه کار هر کسى باشد | غلام آصف ثانى جلال الحق والدینم |
رموز مستى و رندى ز من بشنو نه از واعظ(288) |
که با جام و قدح هر دم ندیم ماه و پروینم (289) |
غزل شماره 351 تعداد ابیات 1 - 7 |
در خرابات مغان نور خدا مى بینم | این عجب بین که چه نورى ز کجا مى بینم |
جلوه بر من مفروش اى ملک الحاج که تو | خانه مى بینى و من خانه خدا مى بینم |
خواهم از زلف بتان نافه گشائى کردن | فکر دورست همانا که خطا مى بینم |
سوز دل اشک روان آه سحر ناله ء شب | این همه از نظر لطف شما مى بینم |
هر دم از روى تو نقشى زندم راه خیال | با که گویم که درین پرده چه ها مى بینم |
کس ندیدست ز مشک ختن و نافه ء چین | آن چه من هر سحر از باد صبا مى بینم |
دوستان عیب نظر بازى حافظ مکنید |
که من او را ز محبان شما مى بینم |
غزل شماره 352 تعداد ابیات 1 - 9 |
غم زمانه که هیچش کران نمى بینم | دواش جز مى چون ارغوان نمى بینم |
به ترک خدمت پیرمغان نخواهم گفت | چرا که مصلحت خود در آن نمى بینم |
ز آفتاب قدح ارتفاع عیش بگیر(290) | چرا که طالع وقت آن چنان نمى بینم |
نشان اهل خدا عاشقیست با خود دار | که در مشایخ شهر این نشان نمى بینم |
بر این دو دیده ء حیران من هزار افسوس (291) | که بادو آینه رویش عیان نمى بینم |
قد تو تا بشد از جویبار دیده من | به جاى سرو جز آب روان نمى بینم |
درین خمار کسم جرعه اى نمى بخشد | ببین که اهل دلى در جهان نمى بینم (292) |
نشان موى میانش که دل درو بستم | ز من مپرس که خود در میان نمى بینم |
من و سفینه حافظ که جز درین دریا |
بضاعت سخن درفشان نمى بینم (293) |
غزل شماره 353 تعداد ابیات 1 - 9 |
خرم آن روز کزین منزل ویران بروم | راحت جان طلبم وز پى جانان بروم |
چون صبا با تن بیمار و دل بى طاقت | به هوادارى آن سرو خرامان بروم |
گرچه دانم که به جائى نبرد راه غریب | من به بوى سر آن زلف پریشان بروم |
به هوادارى او ذره صفت رقص کنان | تا لب چشمه ء خورشید درخشان بروم |
در ره او چو قلم گر به سرم باید رفت | با دل زخم کش و دیده ء گریان بروم |
نذر کردم گر ازین غم بدر آیم روزى | تا در میکده شادان و غزل خوان بروم |
دلم از وحشت زندان سکندر بگرفت | رخت بربندم و تا ملک سلیمان بروم |
تازیان را غم احوال گرانباران نیست | پارسایان مددى تا خوش و آسان بروم (294) |
ور چو حافظ نبرم ره ز بیابان بیرون |
همره کوکبه ء آصف دوران بروم |
غزل شماره 354 تعداد ابیات 1 - 7 |
گر ازین منزل ویران به سوى خانه روم | دگر آنجا که روم عاقل و فرزانه روم |
زین سفر گر به سلامت به وطن باز رسم | نذر کردم که هم از راه به میخانه روم |
تا بگویم که چه کشفم شد ازین سیر و سلوک | به در صومعه با بربط و پیمانه روم |
آشنایان ره عشق ، گرم خون بخورند | ناکسم گر به شکایت سوى بیگانه روم |
بعد ازین دست من و زلف چو زنجیر نگار | چند و چند از پى کام دل دیوانه روم |
گر ببینم خم ابروى چو محرابش باز | سجده شکر کنم وز پى شکرانه روم |
خرم آن دم که چو حافظ به تولاى وزیر |
سر خوش از میکده با دوست به کاشانه روم |
غزل شماره 355 تعداد ابیات 1 - 8 |
آن که پامال جفا کرد چو خاک را هم | خاک مى بوسم و عذر قدمش مى خواهم |
من نه آنم که ز جور تو بنالم حاشا | بنده ء معتقد و چاکر دولت خواهم |
بسته ام در خم گیسوى تو امید دراز | آن مبادا که کند دست طلب کوتاهم |
ذره اى خاکم و در کوى توام جاى خوشست | ترسم اى دوست که بادى ببرد ناگاهم |
پیر میخانه سحر جام جهان بینم داد | و اندر آن آینه از حسن تو کرد آگاهم |
صوفى صومعه ء عالم قدسم لیکن | حالیا دیر مغانست حوالتگاهم |
با من راه نشین خیز و سوى میکده آى | تا در آن حلقه ببینى که چه صاحب جاهم |
مست بگذشتى و از حافظت اندیشه نبود |
آه اگر دامن حسن تو بگیرد آهم (295) |
غزل شماره 356 تعداد ابیات 1 - 15 |
دیدار شد میسر و بوس و کنار هم | از بخت شکر دارم و از روزگار هم |
زاهد برو که طالع اگر طالع منست | جامم به دست باشد و زلف نگار هم |
ما عیب کس به مستى و رندى نمى کنیم | لعل بتان خوشست و مى خوشگوار هم |
خاطر به دست تفرقه دادن نه زیر کیست | مجموعه اى بخواه و صراحى بیار هم |
اى دل بشارتى دهمت محتسب نماند | وز مى جهان پراست و بت مى گسار هم |
آن شد که چشم بدنگران بودى از کمین | خصم از میان برفت و سرشک از کنار هم |
بر خاکیان عشق فشان جرعه ء لبش (296) | تا خاک لعل گون شود و مشکبار هم |
چون کاینات جمله به بوى تو زنده اند | اى آفتاب سایه ز ما بر مدار هم |
چون آب روى لاله و گل فیض حسن تست | اى ابر لطف بر من خاکى ببار هم |
حافظ اسیر زلف تو شد از خدا بترس | وز انتصاف آصف جم اقتدار هم |
برهان ملک و دین که ز دست وزارتش | ایام کان یمین شد و دریا یسار هم |
گوى زمین ربوده چوگان عدل اوست | وین بر کشیده گنبد نیلى حصار هم |
بر یاد راى انور او آسمان به صبح | جان مى کند فدا و کواکب نثار هم |
تا از نتیجه ء فلک و طور دور اوست | تبدیل ماه و سال و خزان و بهار هم (297) |
خالى مباد کاخ جلالش ز سروران |
وز ساقیان سرو قد گلعذار هم |
غزل شماره 357 تعداد ابیات 1 - 9 |
در دم از یارست و درمان نیز هم | دل فداى او شد و جان نیز هم |
این که مى گویند آن خوشتر ز حسن | یار ما این دارد و آن نیز هم |
یاد باد آن کو به قصد خون ما | زلف را بشکست و پیمان نیز هم (298) |
داستان در پرده مى گویم ولى (299) | گفته خواهد شد به دستان نیز هم |
چون سر آمد دولت شبهاى وصل | بگذرد ایام هجران نیز هم |
هر دو عالم یک فروغ روى اوست | گفتمت پیدا و پنهان نیز هم |
اعتمادى نیست بر کار جهان | بلکه بر گردون گردان نیز هم |
عاشق از قاضى نترسد مى بیار | بلکه از یرغوى دیوان نیز هم |
محتسب داند که حافظ مى خورد(300) |
وآصف ملک سلیمان نیز هم |
غزل شماره 358 تعداد ابیات 1 - 11 |
فتوى پیر مغان دارم و قولیست قدیم | که حرامست مى آن جا که نه یار است ندیم |
چاک خواهم زدن این دلق ریائى چه کنم | روح را صحبت ناجنس عذابیست الیم |
تا مگر جرعه فشاند لب جانان بر من | سالها شد که منم بر در میخانه مقیم |
مگرش خدمت دیرین من از یاد برفت | اى نسیم سحرى یاد دهش عهد قدیم |
بعد صد سال اگر بر سر خاکم گذرى | سر بر آرد ز گلم رقص کنان عظم رمیم |
دلبرا ز ما به صد امید ستد اول دل | ظاهرا عهد فرامش نکند خلق کریم |
غنچه گو تنگدل از کار فرو بسته مباش | کز دم صبح مدد یابى و انفاس نسیم |
فکر بهبود خود اى دل ز درى دیگر کن | درد عاشق نشود به به مداواى حکیم |
گوهر معرفت آموز که با خود ببرى (301) | که نصیب دگرانست نصاب زر و سیم |
دام سخت است مگر یار شود لطف خدا | ورنه آدم نبرد صرفه ز شیطان رجیم |
حافظ ار سیم و زرت نیست چه شد؟ |
شاکر باش چه به از دولت لطف سخن و طبع سلیم |
غزل شماره 359 تعداد ابیات 1 - 9 |
عمریست تا براه غمت رو نهاده ایم | روى و ریاى خلق به یک سو نهاده ایم |
طاق و رواق مدرسه و قال و قیل علم | در راه جام و ساقى مهرو نهاده ایم |
هم جان بدان دو نرگس جادو سپرده ایم | هم دل بر آن دو سنبل هندو نهاده ایم |
عمرى گذشت تا به امید اشارتى (302) | چشمى بدان دو گوشه ء ابرو نهاده ایم |
ماملک عافیت نه به لشکر گرفته ایم | ما تخت سلطنت نه به بازو نهاده ایم |
در گوشه ء امید چو نظارگان ماه | چشم طلب بر آن خم ابرو نهاده ایم |
بى زلف سرکشش سر سودائى از ملال | همچون بنفشه بر سر زانو نهاده ایم |
تا سحر چشم یار چه بازى کند که باز | بنیاد بر کرشمه ء جادو نهاده ایم |
گفتى که حافظا دل سرگشته ات کجاست ؟ |
در حلقه هاى آن خم گیسو نهاده ایم |
غزل شماره 360 تعداد ابیات 1 - 7 |
ما بى غمان مست دل از دست داده ایم | همراز عشق و همنفس جام باده ایم |
بر ما بسى کمان ملامت کشیده اند | تا کار خود ز ابروى جانان گشاده ایم |
پیر مغان ز توبه ء ما گر ملول شد | گو باده صاف کن که به عذر ایستاده ایم |
کار از تو مى رود مددى اى دلیل راه | کانصاف مى دهیم و ز راه اوفتاده ایم (303) |
چون لاله مى مبین و قدح در میان کار | این داغ بین که بر دل خونین نهاده ایم |
اى گل تو دوش داغ صبوحى کشیده اى | ما آن شقایقیم که با داغ زاده ایم |
گفتى که حافظ این همه رنگ و خیال چیست |
نقش غلط مبین که همان لوح ساده ایم |
غزل شماره 361 تعداد ابیات 1 - 7 |
ما بدین در نه پى حشمت و جاه آمده ایم | از بد حادثه این جا به پناه آمده ایم |
رهرو منزل عشقیم و ز سر حد عدم | تا به اقلیم وجود این همه راه آمده ایم |
سبزه ء خط تو دیدیم و ز بستان بهشت | به طلبکارى این مهر گیاه آمده ایم |
با چنین گنج که شد خازن او روح امین | به گدائى به در خانه ء شاه آمده ایم |
لنگر حلم تو اى کشتى توفیق کجاست | که درین بحر کرم غرق گناه آمده ایم |
آبرو مى رود اى ابر خطاپوش ببار | که به دیوان عمل نامه سیاه آمده ایم |
حافظ این خرقه ء پشمینه بینداز که ما |
از پى قافله با آتش آه آمده ایم |
غزل شماره 362 تعداد ابیات 1 - 9 |
خیز تا از در میخانه گشادى طلبیم | به ره دوست نشینیم و مرادى طلبیم |
زاد راه حرم وصل نداریم مگر | به گدائى ز در میکده زادى طلبیم |
اشک آلوده ء ما گرچه روانست ولى | به رسالت سوى او پاک نهادى طلبیم |
لذت داغ غمت بر دل ما باد حرام | اگر از جور غم عشق تو دادى طلبیم |
نقطه ء خال تو بر لوح بصر نتوان زد | مگر از مردمک دیده مدادى طلبیم |
عشوه اى از لب شیرین تو دل خواست به جان | به شکر خنده لبت گفت مزادى طلبیم |
تا بود نسخه ء عطرى دل سودا زده را | از خط غالیه ساى تو سوادى طلبیم |
چون غمت را نتوان یافت مگر در دل شاد | ما به امید غمت خاطر شادى طلبیم |
بر در مدرسه تا چند نشینى حافظ |
خیز تا از در میخانه گشادى طلبیم |
غزل شماره 363 تعداد ابیات 1 - 7 |
ما ز یاران چشم یارى داشتیم | خود غلط بود آن چه ما پنداشتیم |
تا درخت دوستى کى بر دهد | حالیا رفتیم و تخمى کاشتیم |
گفتگو آیین درویشى نبود | ورنه با تو ماجراها داشتیم |
شیوه ء چشمت فریب جنگ داشت | ما غلط کردیم و صلح انگاشتیم |
نکته ها رفت و شکایت کس نکرد | جانب حرمت فرو نگذاشتیم |
گلبن حسنت نه خود شد دلفروز | ما دم همت بر او بگماشتیم |
گفت خود دادى به ما دل حافظا |
ما محصل بر کسى نگماشتیم |
غزل شماره 364 تعداد ابیات 1 - 7 |
صلاح از ما چه مى جوئى که مستان را صلا گفتیم | به دور نرگس مستت سلامت را دعا گفتیم |
در میخانه ام بگشا که هیچ از خانقه نگشود | گرت باور بود ورنه سخن این بود و ما گفتیم |
من از چشم تو اى ساقى خراب افتاده ام لیکن | بلائى کز حبیب آید هزارش مرحبا گفتیم |
اگر بر من نبخشایى پشیمانى خورى آخر | به خاطر دار این معنى که در خدمت کجا گفتیم |
قدت گفتم که شمشادست ، بس خجلت به بار آورد | که این نسبت چرا کردیم و این بهتان چرا گفتیم |
جگر چون نافه ام خون گشت کم زینم نمى باید | جزاى آن که با زلفت سخن از چین خطا گفتیم |
تو آتش گشتى اى حافظ ولى با یار در نگرفت |
ز بد عهدى گل گوئى حکایت با صبا گفتیم |
غزل شماره 365 تعداد ابیات 1 - 8 |
ما درس سحر در ره میخانه نهادیم | محصول دعا در ره جانانه نهادیم |
در خرمن صد زاهد عاقل زند آتش | این داغ که ما بر دل دیوانه نهادیم |
سلطان ازل گنج غم عشق به ما داد | تا روى درین منزل ویرانه نهادیم |
در دل ندهم ره پس ازین مهر بتان را | مهر لب او بر در این خانه نهادیم |
در خرقه ازین بیش منافق نتوان بود | بنیاد ازین شیوه رندانه نهادیم |
چون مى رود این کشتى سرگشته که آخر | جان در سر آن گوهر یک دانه نهادیم |
المنه لله که چو ما بى دل و دین بود | آن را که لقب عاقل و فرزانه نهادیم |
قانع به خیالى ز تو بودیم چو حافظ |
یارب چه گداهمت و شاهانه نهادیم (304) |
غزل شماره 366 تعداد ابیات 1 - 8 |
بگذار تا بشارع میخانه بگذریم (305) | کز بهر جرعه اى همه محتاج این دریم |
روز نخست چون دم رندى زدیم و عشق | شرط آن بود که جز ره این شیوه نسپریم |
جائى که تخت و مسند جم مى رود به باد | گر غم خوریم خوش نبود به که مى خوریم |
تا بو که دست در کمر او توان زدن | در خون دل نشسته چو یاقوت احمریم |
واعظ مکن نصیحت شوریدگان که ما | با خاک کوى دوست به فردوس ننگریم |
چون صوفیان به حالت و رقصند مقتدا | ما نیز هم به شعبده دستى برآوریم |
از جرعه ء تو خاک زمین در و لعل یافت | بیچاره ما که پیش تو از خاک کمتریم |
حافظ چو ره به کنگره ء کاخ وصل نیست |
با خاک آستانه ء این در بسر بریم |
غزل شماره 367 تعداد ابیات 1 - 12 |
خیز تا خرقه ء صوفى به خرابات بریم | شطح و طامات به بازار خرافات بریم |
سوى رندان قلندر به ره آورد سفر | دلق بسطامى و سجاده ء طامات بریم |
تا همه خلوتیان جام صبوحى گیرند | چنگ صبحى به در پیر مناجات بریم |
با تو آن عهد که در وادى ایمن بستیم | همچو موسى ارنى گوى به میقات بریم |
کوس ناموس تو بر کنگره عرش زنیم | علم عشق تو بر بام سموات بریم |
خاک کوى تو به صحراى قیامت فردا | همه بر فرق سر از بهر مباهات بریم |
ور نهد در ره ما خار ملامت زاهد | از گلستانش به زندان مکافات بریم |
شرممان باد ز پشمینه ء آلوده ء خویش | گر بدین فصل و هنر نام کرامات بریم (306) |
فتنه مى بارد ازین سقف مقرنس برخیز | تا به میخانه پناه از همه آفات بریم |
قدر وقت ار نشناسد دل و کارى نکند | بس خجالت که ازین حاصل اوقات بریم |
در بیابان فنا گم شدن آخر تا کى (307) | ره بپرسیم مگر پى به مهمات بریم |
حافظ آب رخ خود بر در هر سفله مریز |
حاجت آن به که بر قاضى حاجات بریم |
غزل شماره 368 تعداد ابیات 1 - 8 |
بیا تا گل برافشانیم و مى در ساغر اندازیم | فلک را سقف بشکافیم و طرحى نو در اندازیم |
شراب ارغوانى را گلاب اندر قدح ریزیم | نسیم عطرگردان را شکر در مجمر اندازیم |
اگر غم لشگر انگیزد که خون عاشقان ریزد | من و ساقى به هم تازیم و بنیادش براندازیم (308) |
بهشت عدن اگر خواهى بیا با ما به میخانه | که از پاى خمت روزى به حوض کوثر اندازیم (309) |
یکى از عقل مى لافد یکى طامات مى بافد | بیا کاین داوریها را به پیش داور اندازیم |
چو در دستست رودى خوش بزن مطرب سرودى خوش | که دست افشان غزل خوانیم و پاکوبان سراندازیم |
صبا خاک وجود ما بدان عالى جناب انداز | بود کان شاه خوبانرا نظر بر منظر اندازیم |
سخن دانى و خوش خوانى نمى ورزند در شیراز |
بیا حافظ که تا خود را به ملکى دیگر اندازیم |
غزل شماره 369 تعداد ابیات 1 - 8 |
صوفى بیا که خرقه ء سالوس برکشیم | وین نقش زرق را خط بطلان به سرکشیم |
نذر و فتوح صومعه در وجه مى نهیم | دلق ریا به آب خرابات برکشیم |
فردا اگر نه روضه ء رضوان به ما دهند | غلمان ز روضه ء حور ز جنت بدر کشیم |
بیرون جهیم سرخوش و از بزم صوفیان | غارت کنیم باده و شاهد به برکشیم |
عشرت کنیم ورنه به حسرت کشندمان | روزى که رخت جان به جهانى دگر کشیم (310) |
کو جلوه اى ز ابروى او تا چو ماه نو | گوى سپهر در خم چوگان زر کشیم |
سر خدا که در تتق غیب منزویست | مستانه اش نقاب ز رخسار برکشیم |
حافظ نه حد ماست چنین لاف ها زدن |
پاى از گلیم خویش چرا بیشتر کشیم |
غزل شماره 370 تعداد ابیات 1 - 7 |
دوستان وقت گل آن به که به عشرت کوشیم | سخن اهل دلست این و به جان بنیوشیم |
نیست در کس کرم و وقت طرب مى گذرد | چاره آنست که سجاده به مى بفروشیم |
خوش هوائیست فرحبخش خدایابفرست | نازنینى که به رویش مى گلگون نوشیم |
گل به جوش آمد و از مى نزدیمش آبى | لاجرم زآتش حرمان و هوس مى جوشیم |
ارغنون ساز فلک رهزن اهل هنرست | چون ازین غصه ننالیم و چرا نخروشیم (311) |
مى کشیم از قدح لاله شرابى موهوم | چشم بد دور که بى مطرب و مى مدهوشیم |
حافظ این حال عجب با که توان گفت که ما |
بلبلانیم که در موسم گل خاموشیم |
غزل شماره 371 تعداد ابیات 1 - 8 |
ما شبى دست برآریم و دعائى بکنیم | غم هجران ترا چاره ز جائى بکنیم |
دل بیمار شد از دست رفیقان مددى | تا طبیبش به سرآریم و دوائى بکنیم |
آن که بى جرم برنجید و به تیغم ز دو رفت | بازش آرید خدا را که صفائى بکنیم |
خشک شدبیخ طرب راه خرابات کجاست | تا در آن آب و هوانشو و نمائى بکنیم |
مدد از خاطر رندان طلب اى دل ورنه | کار صعب است مبادا که خطائى بکنیم |
سایه ء طایر کم حوصله کارى نکند | طلب سایه ء میمون همائى بکنیم |
در ره نفس کزو سینه ما بتکده شد | تیر آهى بگشائیم و غزایى بکنیم (312) |
دلم از پرده بشد حافظ خوش لهجه کجاست (313) |
تابه قول و غزلش ساز نوائى بکنیم |
غزل شماره 372 تعداد ابیات 1 - 8 |
مانگوئیم بد و میل به نا حق نکنیم | جامه ء کس سیه و دلق خود ازرق نکنیم |
رقم مغلطه بر دفتر دانش نزنیم | سر حق بر ورق شعبده ملحق نکنیم |
عیب درویش و توانگر به کم و بیش | کار بد مصلحت آنست که مطلق نکنیم |
گر بدى گفت حسودى و رفیقى رنجید | گو تو خوش باش که ما گوش به احمق نکنیم |
خوش برانیم جهان در نظر راهروان | فکر اسب سیه و زین مغرق نکنیم |
شاه اگر جرعه ء رندان نه به حرمت نوشد | التفاتش به مى صاف مروق نکنیم |
آسمان کشتى ارباب هنر مى شکند | تکیه آن به که برین بحر معلق نکنیم |
حافظ ار خصم خطا گفت نگیریم برو |
ور به حق گفت جدل با سخن حق نکنیم |
غزل شماره 373 تعداد ابیات 1 - 7 |
بارها گفته ام و بار دگر مى گویم | که من دلشده این ره نه به خود مى پویم (314) |
در پس آینه طوطى صفتم داشته اند | آن چه استاد ازل گفت بگو مى گویم |
من اگر خارم و گر گل چمن آرائى هست | که از آن دست که مى پروریم مى رویم (315) |
دوستان عیب من بى دل حیران مکنید | گوهرى دارم و صاحب نظرى مى جویم |
گر چه با دلق ملمع مى گلگون عیب است | مکنم عیب کزو رنگ و ریا مى شویم |
خنده و گریه ء عشاق ز جائى دگر است | مى سرایم به شب و وقت سحر مى مویم |
حافظم گفت که خاک در میخانه مبوى |
گو مکن عیب که من مشک ختن مى بویم |
غزل شماره 374 تعداد ابیات 1 - 9 |
سرم خوشست و به بانگ بلند مى گویم | که من نسیم حیات از پیاله مى جویم |
عبوس زهد به وجه خمار ننشیند | مرید خرقه ء دردى کشان خوشخویم (316) |
ز شوق نرگس مست بلند بالائى | چو لاله با قدح افتاده بر لب جویم |
شدم فسانه به سرگشتگى چو گیسوى دوست (317) | کشید در خم چوگان خویش چون گویم |
گرم نه پیرمغان در به روى بگشاید | کدام در بزنم چاره از کجا جویم |
مکن درین چمنم سرزنش به خود روئى | چنانکه پرورشم مى دهند مى رویم |
تو خانقاه و خرابات در میانه مبین | خدا گواه که هر جا که هست با اویم (318) |
غبار راه طلب کیمیاى بهروزیست | غلام دولت آن خاک عنبرین بویم |
بیار مى که به فتوى حافظ از دل پاک |
غبار زرق به فیض قدح فرو شویم |
غزل شماره 375 تعداد ابیات 1 - 10 |
گرچه ما بندگان پادشهیم | پادشاهان ملک صبح گهیم |
گنج در آستین و کیسه تهى | جام گیتى نما و خاک رهیم |
هوشیار حضور و مست غرور | بحر توحید و غرقه ء گنهیم |
شاهد بخت چون کرشمه کند | ماش آیینه ء رخ چو مهیم |
شاه بیدار بخت را هر شب | ما نگهبان افسر و کلهیم |
گو غنیمت شمار صحبت ما | که تو در خواب و ما به دیده گهیم (319) |
شاه منصور واقفست که ما | روى همت به هر کجا که نهیم |
دشمنانرا ز خون کفن سازیم | دوستانرا قباى فتح دهیم |
رنگ تزویر پیش ما نبود | شیر سرخیم و افعى سیهیم |
وام حافظ بگو که باز دهند |
کرده اى اعتراف و ما گوهیم |
غزل شماره 376 تعداد ابیات 1 - 11 |
افسر سلطان گل پیدا شد از طرف چمن | مقدمش یارب مبارکباد بر سرو و سمن |
خوش به جاى خویشتن بود این نشست خسروى | تا نشیند هرکسى اکنون به جاى خویشتن |
خاتم جم را بشارت ده به حسن خاتمت | کاسم اعظم کرد از و کوتاه دست اهر من |
تا ابد معمور باد این خانه کز خاک درش | هر نفس با بوى رحمن مى وزد باد یمن |
شوکت پور پشنگ و تیغ عالمگیر او | در همه شهنامه ها شد داستان انجمن |
خنگ چوگانى چرخت رام شد در زیر زین | شهسوارا چون به میدان آمدى گوئى بزن |
جویبار ملک را آب روان شمشیر تست | تو درخت عدل بنشان بیخ بدخواهان بکن |
بعد ازین نشگفت اگر با نکهت خلق خوشت | خیزد از صحراى ایذج نافه ء مشک ختن (320) |
گوشه گیران انتظار جلوه اى خوش مى کنند | بر شکن طرف کلاه و برقع از رخ برفکن |
مشورت با عقل کردم گفت حافظ مى بنوش | ساقیا مى ده به قول مستشار مؤ تمن |
اى صبا بر ساقى بزم اتابک عرضه دار |
تا از آن جام زرافشان جرعه اى بخشد به من |
غزل شماره 377 تعداد ابیات 1 - 7 |
بهار و گل طرب انگیز گشت و توبه شکن | به شادى رخ گل بیخ غم ز دل برکن |
رسید باد صبا غنچه در وفادارى | ز خود برون شد و بر خود درید پیراهن (321) |
طریق صدق بیاموز از آب صافى دل | به راستى طلب آزادگى ز سرو چمن |
ز دستبرد صبا گرد گل گلاله نگر | شکنج گیسوى سنبل ببین بروى سمن |
عروس غنچه رسید از حرم به طالع سعد(322) | بعینه دل و دین مى برد به وجه حسن |
صفیر بلبل شوریده و نفیر هزار | براى وصل گل آمد برون ز بیت حزن |
حدیث صحبت خوبان و جام باده بگو |
به قول حافظ و فتوى پیر صاحب فن |
غزل شماره 378 تعداد ابیات 1 - 9 |
چوگل هر دم به بویت جامه بر تن (323) | کنم چاک از گریبان تا به دامن |
تنت را دید گل گوئى که در باغ | چو مستان جامه را بدرید بر تن |
تنت در جامه چون در جام باده | دلت در سینه چون در سیم آهن |
من از دست غمت مشکل برم جان | ولى دل را تو آسان بردى از من |
به قول دشمنان برگشتى از دوست | نگردد هیچکس با دوست دشمن |
مکن کز سینه ام آه جگر سوز | بر آید همچو دود از راه روزن |
ببار اى شمع اشک از چشم خونین | که شد سوز دلت بر خلق روشن |
دلم را مشکن و در پا مینداز | که دارد در سر زلف تو مسکن |
چو دل در زلف تو بسته است حافظ |
بدینسان کار او در پا میفکن |
غزل شماره 379 تعداد ابیات 1 - 8 |
فاتحه اى چو آمدى بر سر خسته اى بخوان | لب بگشا که مى دهد لعل لبت به مرده جان |
آن که به پرسش آمد و فاتحه خواند و مى رود | گو نفسى که روح را مى کنم از پیش روان |
گر چه تب استخوان من کرد ز مهر گرم و رفت | همچو تبم نمى رود آتش مهر از استخوان |
حال دلم ز خال تو هست در آتشش وطن | چشمم از آن دو چشم تو خسته شدست و ناتوان (324) |
اى که طبیب خسته اى روى زبان من ببین | کاین دم و دود سینه ام بار دلست بر زبان |
باز نشان حرارتم ز آب دو دیده و ببین | نبض مرا که مى دهد هیچ ز زندگى نشان ؟ |
آن که مدام شیشه ام از پى عیش داده است | شیشه ام از چه مى برد پیش طبیب هر زمان |
حافظ از آب زندگى شعر تو داد شربتم |
ترک طبیب کن بیا نسخه ء شربتم بخوان |
غزل شماره 380 تعداد ابیات 1 - 6 |
چندانکه گفتم غم با طبیبان | درمان نکردند مسکین غریبان |
آن گل که هر دم در دست خاریست | گو شرم بادش از عندلیبان |
یا رب امان ده تا باز بیند | چشم محبان روى حبیبان |
درج محبت بر مهر خود نیست | یارب مبادا کام رقیبان |
اى منعم آخر بر خوان جودت | تا چند باشیم از بى نصیبان |
حافظ نگشتى رسواى گیتى (325) |
گر مى شنیدى پند ادیبان |